-
نرگس (سومین اثر داستانی من)
جمعه 15 شهریورماه سال 1387 06:41
مهمانی به خوبی پیش می رفت همه چیز مرتب بود.نگاهی به سالن پذیرایی انداختم.پرده ها جلوه ی خاصی به سالن بخشیده بودند. برای تدارک مهمانی و خریدن پرده ها امیر بیچاره رو به زیر بار قرض فرستاده بودم. با خودم می گم عیبی نداره یه بار که هزار بار نمی شه. - مریم جون پرده هاتون مبارک (ملیحه هم عروسم بود) - قربونت برم مرسی. - خیلی...
-
رویای دلفین
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1387 16:37
شعری زیبا از مایکل کرتو در هر رنگی نوری وجود دارد و در هر سنگی بلوری آرمیده است آن صوفی را به یاد بیاور که پیوسته می گفت: انسان رویای یک دلفین است.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 مردادماه سال 1387 00:05
ای کاش قبل از آنکه زیبا سخن گفتن را می آموختم ، سکوت کردن را آموخته بودم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 مردادماه سال 1387 01:54
نمی دونم اسمش چی بود اما یکی از نظریه پردازان تئاتر بود که در کتابش نوشته بود همه می خواهند آدم را از خودش بگیرند.حالا بسیار غمگینم چون همه منو دوست دارند و به همین دلیل می خواهند من خودم نباشم.شاید مقصر من بودم که خوش خیالانه پرده ها را کنار زدم.
-
برای کسی که خودش را فسیلی گرفتار در این دنیای بی رحم دید
دوشنبه 31 تیرماه سال 1387 00:57
باید گفت همه ما گرفتار این دنیای بی رحم هستیم.اما ای کاش در این دنیای بی رحم ما راه خود را می رفتیم؛من سوی تو بودم ، تو سوسوی من بودی( سید علی صالحی)مارگارت بیگل شاعر آلمانی می گه:من دست دیگری را در دستم نگه می دارم ، دیگری با نگه داشتن دست من مرا زنده نگه می دارد.
-
وبلاگ احمد و آرزوهایش
یکشنبه 30 تیرماه سال 1387 14:24
سلام وبلاگ من و آرزوهایم مربوط به احمد؛برادر کوچکتره منه که امروز به روز شد.شما می تونید با سر زدن به این وبلاگ اونو به ادامه وبلاگ نوشتن تشویق کنید.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 تیرماه سال 1387 12:30
دیروز خبر در گذشت هنرمند بزرگ خسرو شکیبایی در بیمارستان پارس تهران بر اثر عارضه کبد را شنیدیم.فقدان این بزرگ مرد سینمای ایران را به جامعه هنروتمامی هنر دوستان تسلیت می گویم. برای دیدن ادامه مطلب اینجا را کلیک کنید -->
-
حرفهای خودمانی
پنجشنبه 27 تیرماه سال 1387 00:44
گاهی اوقات شاهد رنج های بعضی از اطرافیانم هستم رنجهایی که به نظر می رسه هیچ را حلی ندارن و انسانها محکوم هستند تا ابد آنها را به دوش بکشند.این رنجها فراتر از شکل ظاهری خود بسیار دردناک هستند و گاهی اوقات سبب می شوند که من احساس خوشبختی کنم هر چند من هم مثه همه آدمهای دیگه محکوم به تحمل رنجهایی ابدی هستم.نمی دونم شاید...
-
صدای خسته
شنبه 22 تیرماه سال 1387 01:33
من زندگی را در درون انسانها فریاد زدم صدایم زندگی بخش بود چشم را نور می بخشید گوش را روح می بخشید و تکلم تاریک را از زبان می ربود من زندگی را در درون انسانها فریاد زدم اما آنها گوش خود را گرفتند ، چشم خود را بستند و زبانشان را دوختند. و من خسته تر از دیروز ، هنوز زندگی را فریاد می زنم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 تیرماه سال 1387 12:37
یعنی هیشکی در مورد شعر من نظری نداشت
-
او که بهشت من است (شعر)
سهشنبه 18 تیرماه سال 1387 06:18
از میان غربت و مه از میان هر چه آتش و دود در فراسوی این دیوارهای ضخیم و پوشالی در فراسوی کلام و سبزی و بر فراز این جهان که ما آن را به سان جهنم ساختیم و در فراسوی هر چه زنانگی صدا می کنم تو را تو که از قلب خود برایم بهشتی ساختی. در میان سیاهی ها و زشتی ها و تباهی ها در حالیکه از سیاره خود پرت شدم و از صندلی ام به زمین...
-
خبر خوش برای من
چهارشنبه 12 تیرماه سال 1387 12:33
اول اینکه امروز امتحانام تموم شد هورا .......... در ضمن دارم خاله می شم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 تیرماه سال 1387 13:18
سلام برنامه ریزی افتضاح دانشگاه و من بدبخت که دارم به خاطر این امتحانا به انحطاط کشیده می شم.دیگه مو رو سرم باقی نمونده. هر روز ۲ تا امتحان اونم پشت سر هم . تو رو خدا حرف الکی نزنین هیچ ربطی به شب امتحان نداره
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 تیرماه سال 1387 13:18
سلام برنامه ریزی افتضاح دانشگاه و من بدبخت که دارم به خاطر این امتحانا به انحطاط کشیده می شم.دیگخ مو رو سرم باقی نمونده. هر روز ۲ تا امتحان اونم پشت سر هم . تو رو خدا حرف الکی نزنین هیچ ربطی به شب امتحان نداره
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1387 13:11
هر چه هستم از تو دورم ...دور...دور...دور این قطعه روی دلم سنگینی میکنه...حتما شنیدید دکلمه اول نوار فریدون
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 خردادماه سال 1387 13:58
این هم قالب جدید
-
شبی دلم از خدا گرفت ...
دوشنبه 27 خردادماه سال 1387 13:35
چند روز پیش جستجو برای پیدا کردن دفتر موقوفات شمیرانات خسته ام کرده بود زیرا که جایش را عوض کرده بود و کسی آدرس دقیق آن را نمی دانست.امیدوار بودم یک سند قدیمی در آنجا پیدا کنم؛ بلاخره پیدا کردم و آنجا به من گفتند که باید به دفتر شناسایی موقوفات بروم که در خیابان حافظ خ نوفل لوشاتو بود.عصر هنگامی که به دانشگاه برگشتم...
-
حوا خودش بهشت است
شنبه 25 خردادماه سال 1387 16:39
در ابتدای کتاب آدم و هوای مارک تواین این شعر از عمران صلاحی نوشته شده که خیلی دوست دارم و به مضمون کتاب مربوط است .خواندن این کتاب زیبا را هم به شما پیشنهاد می کنم تا از یک دیدگاه بی طرف در مورد زندگی و عشق لذت ببرید. آدم به جرم خوردن گندم با حوا شد رانده از بهشت اما چه غم حوا خودش بهشت است.
-
فرهنگ نوچه و اربابی در خوابگاه
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1387 13:49
متاسفانه از آنجا که بسیاری از دختران (به خاطر نوع تربیت خانواده و عرف اجتماع)فاقد استقلال فکری مشخصی هستند وهمیشه نیازمند این بوده اند سایه فکری مشخصی آنها را پوشش دهد.بسیاری از آنها در خانواده خود زیر خط فکری پدر ، برادر و مادر خود قرار می گیرند و بدون آنها نمی توانند هویت خود را بشناسند و چون انسانهای راه گم کرده ای...
-
صادق هدایت
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1387 11:23
صادق هدایت را درست نمی شناسم به جز آنکه می دانم ادبیات ما به او خیلی مدیون است و بسیاری آن را به درستی نشناخته اند. اشیاء شخصی متعلق به او به همراه عکسها و کتب اتاق وی در مخزن موزه رضا عباسی نگهداری می شود که در دولت قبلی به نمایش عموم گذاشته شد اما در دولت فعلی مجوز این کار داده نشد. مسئله ای که باعث شد نوشته ام را...
-
قول می دم
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1387 11:59
منتظر یه تصویر ، یه تغییر و یا یه حرکت هستم تا دستم به قلم بره .شاید این چیز ها در اطرافم نیست و یا شاید من نمی بینم .سعی می کنم قول می دم.از اینکه همه شما ها را دارم ممنونم.در حال حاضر در حال ویرایش جروه ی یکی از اساتیدم هستم و باید یک تحقیق در مورد بافت تاریخی دزفول و یک مقاله در مورد ادوارد مانه بنویسم.سال قبل یک...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1387 19:33
آن قدر در بیهودگی خود فرو رفته ایم که شیطان هم رغبت نمی کند به سمت ما بیاید
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 اسفندماه سال 1386 17:11
ای کاش اگر روزی دوباره به هم رسیدیم نقاب ها را از صورت برداریم.
-
تهران پر از ...
سهشنبه 28 اسفندماه سال 1386 17:06
امروز یکی از دوستانم گفت :دلم یه بارون سیر می خواد .از پنجره به بیرون نگاه کردم. بارون برکته...اما نه برای آدمای بی سقف. چند وقت پیش که خیلی برف باریده بود کنار توالت عمومی ترمینال میدان آرژانتین ، پیرزنی مچاله، توی یه کارتون خوابیده بود ،با خودم گفتم چند تا پتوی پلاسیده و پاره پوره باید روی خودش بندازه تا گرم بشه.هیچ...
-
یک نکته در مورد دوستی
سهشنبه 28 اسفندماه سال 1386 17:00
وقتی از دوستی جدا می شوید غمی به دل راه نمی دهید زیرا آنچه که شمارا در او بیش از همه دوست می دارید ای بسا در جدایی بهتر در چشم شما جلوه کند، چنانکه کوه نورد وقتی از دشت به کوه می نگرد آنرا بهتر می بیند و خوشتر آنکه در دوستی هیچ مقصودی در میان نباشد مگر انکه روح شما ژرفتر و عظیم تر شود جبران خلیل جبران
-
دختری که داشت می مرد(داستان)
دوشنبه 6 اسفندماه سال 1386 17:06
با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شد.با ناراحتی گفت: اه... و دستش را محکم روی ساعت کوبید.نیم خیز شد، نیم ساعتی طول کشید تا تصمیم گرفت از جایش بلند شود.نور آفتاب که از لای پرده های کشیده شده راهش را به درون اتاق باز کرده بود،چشمش را زد.دوستش زهرا زودتر از او از خواب بلند شده بود و روی تختش نشسته بود و در اتاق نیمه تاریک...
-
قطار لوکس در جه یک
یکشنبه 5 اسفندماه سال 1386 17:30
یه قطار داغون و خراب که به هر چیزیش که دست می زنی می افته و هی برقش می ره .قطاری هی می ایسته و مطمئنا با تاخیر خواهد رسید و اسمش هست قطار لوکس در جه یک.و هم کوپهای هام یه پیرزن و شاید یه پیر دختر ساده و صمیمی.۳ دختر که بدون سلام نرسیده تختا رو باز کردن و خوابیدن.الان که این مطلب را می نویسم ساعت ۲۳:۳۰ شبه ۲۵ بهمنه و...
-
مینا کاری روی طلا
یکشنبه 5 اسفندماه سال 1386 16:59
یکی از انواع صنایع دستی و میراث فرهنگی اهواز مینا کاری روی طلا به وسیله صایبین این شهر می باشد. این هنر غنی با قدمت چند هزار سال یکی از جاذبه های فرهنگی وگردشگری اهواز می باشد، هنری که تاکنون به صورت موروثی در میان صایبین باقی مانده ، به علت بی توجهی مسیولین میراث فرهنگی و حجم بالای کار ،در حال فراموشی و نابودی است.از...
-
یه حس قابل نوشتن
سهشنبه 16 بهمنماه سال 1386 14:06
سوار اتوبوس دار آباد شدم مثه همیشه شلوغ پر از زنان پیر،پر از زنانی با سه چار تا پلاستیک میوه و سبزی از بازارچه خرید کرده بودند و پر از زنانی که بدون توجه به این همه آدم ایستاده بچه هاشونو جفت خودشون نشونده بودند و پر از آدمایی که اصلا بهشون نمی یاد ساکن نیاوران و کاشانک باشن یا دیگه نمی دونم کجا. خیلی خسته بودم .ضعف...
-
برای دوستم زینب
سهشنبه 9 بهمنماه سال 1386 15:04
کوچک و معصوم در میان مه صبح روز ۸ بهمن آفتاب قشنگی سر زده بود مرتب جای پاها مو روی برفا می ذاشتم.امتحانم رو خوب داده بودم.اون روز، روز خیلی خوبی بود چون امتحانام هم تموم شده بود.دیگه می تونستم برای خودم باشم... آزاد در حالی که با این احساس جای پایم را روی برفا می گذاشتم قلبم شدیدا در سینه ام سنگینی می کرد.اون روز یکی...