فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

هیچ چیز سخت تر از دست دادن یک دوست نیست.

چن وقت پیش سر یه جریانی از یکی از دوستانم خیلی ناراحت شدم به طوریکه تصمیم گرفتم دیگه با اون  کاری نداشته باشم چند روز کاملا حالم از این قضیه گرفته بود مدتی گذشت و من در این فاصله دوستان جدیدی پیدا کردم. بلاخره آن دوست برای موضوعی با من تماس گرفت و من از فرصت استفاده کردم و به او گفتم خیلی از او ناراحت و مایوس شده ام و او برایم توضیحاتی  داد و عذر خواهی کرد . با اینکه فکر می کردم نباید با این سرعت او را ببخشم ، اما این کار را کردم زیرا که   دلم می خواست دوباره مثله سابق باشیم  و چقدر هم خوشحال و سرحال شدم.  خوشحالم یک تماس و یک توضیح کوتاه می تونه تمام غصه های منو برطرف کنه.

بیست و دومین جشنواره استانی خوزستان به پایان رسید

در ابتدا باید بگویم امسال شاهد ضعیف ترین جشنواره از لحاظ کیفی و سالن ها نسبت به سالهای گذشته بودیم بیشتر در حد یک جشنواره محلی در یک روستا بود تا در حد استان به هر حال مطمئن هستم برای همین جشنواره در همین حد و اندازه خیلی از دوستان زحمت بسیاری کشیده اند و اگر دلسوزی آنها نبود همین جشنواره هم برگزار نمی شد که از همه آنها ممنونم 

 

نکته دوم نگاه داوران به جشنواره بود و توجه ویژه ای که به دو اثر نقل سیاوش از بهبهان و قزل آلا مهر گیاه از ماهشر نشان دادند این دو اثر که اصلا مطابق سلیقه اهل تئاتر خوزستان ساخته نشده بود بسیاری از جوایز اول و دوم را از آن خود کرد که نشان دهنده علایق داوران به نگاه و بیان نوین در آثار نمایشی استان بود و من خیلی خوشحالم که به این آثار توجه شد. 

از سرزمین مردگان صدایی بر می خیزد  

گوشهایم را تیز می کنم  

نه زلزله نیست.

یک خواننده ی گرامی در متن مربوط به داستان مدئا نظری گذاشتن بدین شرح:


اینجاست که می گن همیشه پای یک زن در میان است. من خودم یک زنم اما فکر می کنم  در بیشتر موارد این زنها هستن که زندگی زنهای دیگه رو خراب می کنن. البته اشتباهات مردا رو هم نمیشه نادیده گرفت اما معمولا این زنها هستن که بدون اینکه به تجرد یا تاهل یک مرد درست بیاندیشن وارد زندگی اون می شن و با این کار یه زن دیگه رو نابود می کنن. بله ما خودمون زندگی هم جنسامونو خراب می کنیم. کاش قبل از هر کاری خودمونو جای همدیگه بزاریم تا تلخ و  شیرین عملمونو بهتر درک کنیم.


واقعا نظر جالبیه اما درسته آیا وافعا این زنها هستند که همیشه زندگی زنهای دیگه رو خراب می کنن 

من نمی تونم این نظر رو قبول کنم .

زیر بار این حرف خواهم رفت که مسبب خیلی از مشکلات و عقب ماندگی ها خودمونیم اما زیر بار حرف این دوست عزیز نمی تونم برم. به نظر من هیچ کسی بدون اذن صاحبان خانه نمی تونه وارد زندگی کسی بشه.


شما چی می گید...

 اما خاطرت باشد 

همیشه این تویی که می روی ... 

 

همیشه این منم که می مانم.

سلام مشغول خواندن کتاب تاریخ تئاتر اثر ویل دورانت بودم  که  به داستان مدئا اثر درام نویس به حق بزرگ اوریپید ، رسیدم شاعر از زبان مدئا شعری سروده که برای من جالب و قابل توجه بود ازچند جهت اول اینکه این شعر در حدود قرن 5 ق م سروده شده و نشان دهنده شناخت عمیق اوریپید از عوالم انسان هاست. دوم آنکه سخنان مدئا در مورد زنان که هنوز هم تازه و امروزی هستند.

در مورد داستان مدئا

هنگامی که یاسون به کولخیس می آید ، شاهزاده مدئا عاشق او می شود ، یاریش می کند تا پشم زرین را به دست آورد و برای حفظ او پدر خویش را می فریبد و برادر خویش را هلاک می گرداند. یاسون سوگند یاد می کند همواره دوستدار وی باشد و او را با خود به یولکوس باز می گرداند. پلیاس ، پادشاه یولکوس وعده می دهد که تاج و تخت خود را به یاسون بسپارد در اینجا مدئا وحشی طبع وی را با زهر می کشد تا سلطنت یولکوس به یاسون برسد. قانون تسالی یاسون را از ازدواج با بیگانگان منع می کند، و او ناگزیر عشق نامشروع خود را با مدئا ادامه می دهد و از وی دو فرزند به وجود می آورد. ولی پس از چندی ، از خشونت وحشیانه مدئا خسته می شود و به جستجو می پردازد تا برای خود همسری شرعی و وارثی قانونی بیابد.از این روی ، از دختر کرئون پادشاه کورنت خواستگاری می کند. کرئون او را به دامادی خویش می پذیرد و مدئا را از آنجا دور می سازد.

مدئا در حالیکه بر خطاهای خود می اندیشد ، یکی از برجسته ترین اشعاری را که اوریپید در دفاع از زنان سروده است میخواند:

در بین موجوداتی که بر روی زمین می رویند و خون از جسمشان می ریزد ،

زن بوته ای است که از همه زخمدیده تر است. ما باید هرچه زر گیر آورده ایم بدهیم و عشق مردی را بخریم،

زیرا آن را برای چنین روزی اندوخته ایم ، و از این راه

جسم خود را فرمانبردار وی سازیم اینجاست که دندان زهر آگین شرم را حس می کنیم

و از همه بدتر آنکه هیچ نمی دانیم که این فرمانروا چگونه کسی خواهد بود....

زن در خانه خود هرگز شیوه ای نیاموخته است تا با آن

مردی را که در کنارش می خسبد به سوی آرامش و صفا رهبری کند.

زنی که پس از رنج فراوان ، شیوه این کار را بیاموزد و روشی در پیش گیرد

که مرد از او سیر نگردد و یوغ خود را بیرحمانه سنگین نسازد نفسی که می کشد

فرخنده و مقدس است. و گر نه بهتر آن است که مرگ را خواستار شود.

اگر مرد در درون خانه از دیدن چهره زن خویش خسته گردد

از خانه بیرون می رود و جایی نشاط انگیز تر  آسایش قلب خود را پیدا می کند.

اما زن منتظر می ماند و آرزوهای خود را تنها به یک روح وابسته می دارد.

و مردم می گویند که تنها مردان با جنگ رو به رو می شوند ،

و زنان در پناه خانه می نشینند و از هر خطری در امانند.

چه دروغ خنده انگیزی ! برای من سپر در دست با جنگ های آنان رو به رو شدن

سه بار آسانتر است تا کودکی را در شکم پروردن.

 

بعد از سرودن این شعر رقیب خود و سپس دو فرزند خویش را می کشد و تا اونجا که یادم می یاد در نهایت همسرش و خودش هم می کشه.

اول اینکه این اوریپید عجب نویسنده قدرتمندی بوده و جا داره بعضی از نمایشنامه نویسای ما که همینطوری تو هوا شخصیت های داستانش تصویر می کنند از این درام نویس قرن پنج قبل از میلاد کمی یاد بگیرند.

دوم اینکه زن یعنی این !... واقعا دم این مدئا گرم. بعضی مرگ هم از سرشون زیادیه.

طراوت یک صبح پاک و باران خورده ام آرزوست ، به همراه صدای گنجشکان بر روی درخت توت و نسیمی که صورت را به آرامی نوازش می کند و درخت کنار که در انتهای کوچه همچنان باقی است.