فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

آنچه مرا نکشد ، قوی ترم می سازد

آنچه مرا نکشد ، قوی ترم می سازد 


نیچه

راضی به کم بودن یا اصلا نبودن

نمی دانم  راضی به کم بودن بهتر است یا به هیچ 


وقتی که سهم من از طلوع همیشگی ات  


فقط زمزمه ی همین چندکلمه ی ساده است.

.

.

.

تولدت مبارک

می خواهم آزاد باشم آزاد

نمی خواهم اسیر در دام حقیقت باشم 


یا مسیحی که مصلوب کلمات خویش است


می خواهم آزاد باشم آزاد


در خت خانه ی ما امسال انجیر داد

نمی خوام پیر بشم

پشت همین صحنه (داستان)

مدام اشک می ریزد. دست بردار هم نیست. می خواهم خودم را از دست او خلاص کنم دیگر حوصله ی این حرفهای تکراری را ندارم.اصلا حوصله ی هیچ چیزی را ندارم.از زمانی که سعید این آقای یوسفی رو به عنوان کارگردان هنری وارد  گروه کرد اعصاب من به هم ریخت طوری با من حرف می زند که گویی با یک تازه کار حرف می زند. از همون اول به کارم گیر داد ، و با لحنی که به مسخره گی می زد از شکل بازی ام انتقاد کرد و از آن زمان دیگر ذوق بازی کردن را ندارم. امروز هم نوبت تمرین من است، کمی زودتر آمدم چون تصمیم گرفته ام حال این کارگردان هنری جدید را بگیرم و به او بگویم نمی توانم بازی کنم.  

 

ادامه این داستان را در سایت والس ادبی بخوانید. 

http://www.valselit.com/article.aspx?id=1929

هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت

صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت 

 

ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت 

 

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی 

 

هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت!