فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

قدیمی ترین تجربه شکست

از کودکی با یک احساس گناهکار بودن بزرگ شدم ، می دانم چرا فقط نمی خواهم در مورد آن را حرف بزنم . همیشه با تمام دقت سعی می کردم اشتباهی نکنم تا مورد سرزنش قرار بگیرم ... اما هر کاری می کردم باز هم مسائلی پیش می امد که خارج از اراده ی من بود و من به خاطرشون سرزنش می شدم. و چون این سرزنش شدن های مکرر فشار روحی زیادی به من وارد می کرد یک راه حل پیدا کردم این بود خودم خودم را به خاطر حوادثی که نباید اتفاق می افتادن مجازات می کردم تا دیگران وارد این پروسه سخت نشوند. قدیمی ترین شکستی که یادم می آید که در زندگی خوردم ، افتادن از درس هندسه بود، دلایلی زیاد داشت نظام ترمی واحدی که من مجبور بودم جبر و حسابان و هندسه فقط در سه ما یاد بگیرم ، تعطیلات بیش از حد آن زمان که وقفه در دروس می انداخت و مهمترین آنها معلم هندسه که یک مرد عوضی آشغال بود که ما رو مدام تحقیر می کرد و معتقد بود ریاضی مال پسرهاست و دخترها در ریاضی یک مشت احمق هستند. اگر امروز با این مسئله مواجه بودم می دانستم چطور حساب معلم هندسه را کف دستش بگذارم.

صبح همان روزی که از درس هندسه افتادم تو مسابقات نقاشی اول شدم ، وقتی به من لوح و جایزه دادند مادرم آمده بود و خیلی از این اتفاق خوشحال بود. وقتی به مدرسه برگشتم آن خبر بد کذایی رو بهم دادند اولش فشارم افتاد و بعد تا روزی که امتحان جبرانی هندسه را دادم گریه کردم تا به دیگران بگویم من به حد کافی ناراحتم و نیاز به توبیخ و سرزنش آنها نیست.

امروز که به آن دوران فکر می کنم با خودم می گویم ای کاش کمی بیشتر خودم را دوست می داشتم . ای کاش می دانستم مقصر هر اتفاقی من نیستم و ای کاش به آدمهای بی ارزشی و کوچکی که در اطرافمان هستند حضور بیش از حد اهمیت ندهیم.