فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

تک نگاری ۱ ( محله عامری)

امروز با همراهی مازن هواشم دوست عکاس و هنرمندم و محسن حق شناس معمار و مجتبی قلی کارشناس ارشد برنامه ریزی شهری یک  گردش میدانی را از محله عامری آغاز می کنیم این گردش جزیی از برنامه مطالعات فرهنگی اجتماعی ما بر روی بافت اهواز است.


اول در خیابان خرمکوشک یک قهوه نوش جان می کنیم تا مجتبی از راه برسد ، بعد گردش را شروع می کنیم ، محسن و مجتبی بیشتر روی معماری و شکل ساختمان ها صحبت می کنند ، سعی می کنم گوش دهم تا چیزی یاد بگیرم ، اما من در ذهنم بیشتر تمایل دارم از مردم آنجا چیزی بدانم خجالت می کشم ، زمان می برد تا یخم آب شود .

پسر بچه ها درب منزل رو پایه های سنگی نشسته اند و با موبایل بازی می کنند آن سوتر پیرمرد و پیرزنی درب منزل هایشان نشسته اند ، مرد روی صندلی و زن روی سکوی پیاده رو نشسته است،  نمی دانم زن و شوهرند یا همسایه، شاید هم قوم خویش باشند چون کمی بعدتر می فهمیم اغلب همسایه ها با هم قوم و خویشی دارند.

لباس های دختران جوانی که از کنارمان می گذرند  به روز است ، جلو باز یا بلوز و شلوار ، عامری به عنوان محله ای عرب نشین شناخته شده است اما همه با هم فارسی صحبت می کنند ، به مازن میگویم وقتی در آخرالاسفالت راه می روم عرب ها با هم عربی صحبت میکنند اما اینجا همه فارسی حرف میزنند ، مازن میگوید مردم این محله شبیه هیچ جا نیستند اینها جهان وطنی فکر می کنند ، وقتی زکیه زنی که در انتهای گردش او را خواهم دید می گوید در این خانه ها که الان به خرابه یل زمین های خالی تبدیل شده اند ،خان به نام بختیاری زندگی میکردند، حرف مازنی برایم جنبه ملموس تری پیدا می کند.

ساختمان های جدید با سنگ تراولتن و با ستوهایی به سبک ستونهای یونانی ساخته شده اند ، در یک از ساختمان ها بنایی قلعه شکل نیز به چشم میخورد، ساختمها جدید بدقواره ، خشک و بی روحند و به نوعی وصله ناجوراند به فضای این بافت و اصلا مشخص نیست از چه الگویی پیروی می کنند ، نمونه ای زیبا و ارزشمند نمی بینیم ، نمی دانم کدام همسفرم این جمله را  گفت، محسن یا مجتبی؟ که  امروز خانه ها را برای زندگی نمی سازند بلکه برای فروش می سازند و به ماندگاری خانه در طول زمان فکر نمی کنند ، زکیه همان که در آخر گردش او را دیدم  چه خوب گفت که در هر خانه چند خانواده زندگی می کردند و هر پسری که زن می گرفت عروسش را به همان خانه می آورد ، افسوس میخورد میگفت جوان ها همه به خاطر بیکاری رفتند. همه تحصیلکرده ! 

در گوشه کنار بافت کسب و کارهایی هم شکل گرفته اند، سوپرمارکت ، آرایشگاه مردانه و زنانه و خیاطی، با کمک مازن وارد یک خیاطی می شویم و با کمک مازن صحبت را با علی اقا باز می کنم ، علی اقا میگوید از پدر آذربایجانی هستند و از مادر مال همین محله و پدر بزرگش در همین محله زندگی می کند ، می پرسم چرا اینجا خیاطی راه انداختید میگوید اجاره اینجا ارزانتر است و همه اورا از طریق پدر بزرگش می شناسند ، می پرسم مشتری هایت مال همین محله هستند؟ میگوید او از همه اهواز حتی از کوروش و کیانپارس هم مشتری دارد. خداحافظی میکنم و بیرون میروم .

کوچه های زیبایی در بافت هستند که به سوی کارون پایین میروند مازن میگوید به این کوچه ها عجد الشط میگویند ،خیابان هایی که به سمت شت باز می شوند.

درخت کم است اما کم و بیش درختی دیده میشود.

درخت های توت ،کنار و مورد ، اما بی درختی بسیار به چشم میخورد. این بی درختی محله ها آزارم میدهد وقتی کودک بودم از سایه همین درختها راهم را می گرفتم و به خانه می آمدم ، حالا همه پیاده ها در گرمای تابستان سایه بانی ندارند، و آسفالت خراب و کنده کنده است.

هنوز برخی خانه های قدیمی  طره ها و طاق های به جلو آمده دارند که گوشه دیوار سایه می انداخته و جان پناه پیاده ها در موقع بارندگی و گرمای تابستان بوده اند ، آپارتمان های جدید هیچکدام  این جان پناه ها را ندارد ، مجتبی میگوید این جان پناه ها می توانند به نفع مالک هم  باشند چون مساحت خانه را بیشتر می کند، محسن حق شناس بیشتر تمرکزش بر شکل خانه های قدیمی است می گوید آنها به شکی ساخته شده اند که به نوعی احترام به شهروند و عابر پیاده است مثلا می گوید ناودان های قدیمی کشیده اند و از دیوارها فاصله دارند که آب روی پیاده ها نریزد یا لبه های دیوارها گرد ساخته میشده که خوشایند باشد و  راحتی را برای عابران پیاده ایجاد کند ، به لبه این گوشه های گرد شده به راحتی میتوان تکیه داد، محسن همچین گوشه های فارسی بر شده در آجر چینی قدیمی را نشان میدهد و میگوید این هم نوعی احترام به عابر و تماشاگر ساختمان است و نمای ساختمان را دلپذیر تر می کند و دیوار را از یکنواختی خارج می کند.

دو پسر  و یک دختر بچه مبلی را روی یک گاری گذاشتند و میخواهند آنرا جا به جا کنند، با آنها همراه می شوند ، یکی از پسرها میگوید خاله میخواهیم این گاری را تا انتهای کوچه هل بدیم ، می گویم اشکال ندارد و با آنها همراه می شوم ، هل دادن گاری روی آسفالتی که خراب و کنده کنده است بسیار سخت است و در نهایت در یک چاله گیر می کند.

 هنوز از دیوار برخی خانه شاخه های درخت برگ کاغذی یا توتی آویزان است ، یخم آب نشده و خجالت می کشم با محلی ها حرف بزنم و به سلام و علیکی قناعت می کنم ، در انتهای گردشمان به کمک مازن با زنی محلی به نام زکیه آشنا می شوم و او بسیار برای ما می گوید ، کم کم زن های دیگر محل هم می آیند و با ما هم کلام می شوند و حتی کودکان هم سراغمان می آیند، زکیه خانه ویرانی را به ما نشان میدهد با دو نخل سوخته که مرکز جمع شدن معتادها شده است. می گوید در جوانی ازین درخت های نخل بالا می رفته و دیری می چیده است. او می گوید معتادها که مال همین محله هستند تمام اسباب خانه چوب ها ، پنجره ها و درها را دزدیده اند، او ادامه می دهد این محله محل زندگی افراد تحصیلکرد و بالا بوده است اما اغلب این افراد ازین محله رفته و مهاجرت کرده اند، او میگوید کارون پر از صبور بود ، آنها ماهی ها رل در صندوق های پر یخ نگه داری میکردند و یخ را از شرکت نفت می اوردند که یخ های خوبی داشت و تا چند روز آب نمی شد. اما امروز از ماهی صبور و رودخانه پر از ماهی خبری نیست ، پسری که نوه زن است دوچرخه سواری می کند دو دختربچه که  در همسایگی زن هستند به سمت ما می آیند با انها دست میدهم و اسمشان را می پرسم ، آیات و هستی ، زکیه میگوید هستی از خانواده ای کرد است و کرایه نشین هستند و خانواده آن دختر هم مال همین  و کرایه نشین است ، زکیه با افسوس میگوید اهواز مرده است و این محله از دست رفته است ، می گویم شاید روزی این بچه ها دوباره اهواز را ساختند، زکیه میگوید نه اینها کرایه نشین هستند و کاری از دستشان برنمی آید. افسوس زن در قلب من هم جاری می شود با خودم میگویم شاید من هم روزی پیرزنی شدم که بر ویرانه های اهواز برای نسل بعد از خاطره اهواز می گویم .