فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

داستانک

بخاری، سرد و خاموش گوشه دیوار افتاده بود می دانست با قدرت هر چه تمامتر هم
که بسوزد نمی تواند اراده سرد شده ی دختر را گرم کند. گرمایی لازم بود تا دخترک از درون روشن شود

چند وقت پیش دوستی بهم گفت  اگه چیزی بهت بگم ناراحت نمی شی؟

منم که آخره جنبه. گفتم : نه... گفت اولین باری که تو رو دیدم به نظرم یه آدم عقب مونده آومدی.

عجب .منم اصلا ناراحت نشدم .اصلا

2 روز در اصفهان

پدر دوستم فوت کرده بود برای همین برای شرکت در مراسم تشیع جنازه به اصفهان رفتیم.شب همان روز هم به نقش جهان رفتیم و فالوده خوردیم ، عکس هم گرفتیم .روز بدی رو پشت سر گذاشته بودیم و احتیاج به این کار بود جهت احیای روحیه.شب هم به خونه دوستمون بتی رفتیم و شام را آنجا خوردیم .بتی و خانوادش ما را با مهمانداریشون خجالت زده کردند.بعد از صرف چای ومیوه پسرها رفتند خونه دوستمون مهدی و ما دخترها شب را همانجا گذراندیم.

قرار بود صبح به تهران برگردیم اما عملا این طور نشد چون آقا مهدی تصمیم گرفت پسرها را برای ناهار نگه داره برای همین برای ما دخترها یک توفیق اجباری بوجود آمد تا کمی در اصفهان گردش کنیم .ابتدا به خاجو رفتیم اواسط خرداد بود و روز وفات امام و سالروز 15 خرداد.برای همین ورودی پایین پل را بسته بودند. به روی پل رفتیم و چند ساعتی را انجا گذراندیم و همراه صدای شجریان که از موبایل مریم پخش می شد ناهار خوردیم ،خیلی خوش گذشت.سپس به هشت بهشت رفتیم آنجا هم بسته بود بر ای همین پس از کمی قدم زدن به ترمینال رفتیم تا همراه آقایان به تهران برگردیم.