فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

یادداشت من در مورد سفر کوتاه مان به آبشار آرپناه در لالی خوزستان

در تعطیلات عید فطر با برادر عزیزم و همسر مهربانش و دوست ارزشمندم سهیلا 

رسولی نژاد سفری داشتیم به آبشار آرپناه بسیار خوش گذشت، یادداشت زیر در مورد این سفر کوتاه است 

مسیر طولانی بود و گرما بیداد می کرد ، جهت را اشتباه رفتیم و به روستای متروکی رسیدیم هیچکس نبود که از او سوال کنیم 

تا اینکه در پشت یک دیوار ضخیم چشمان پسرکی را دیدیم که دزدکی جاده را نگاه می کرد. برادرم از ماشین پیاده شد تا مسیر 

را بپرسد ، او گفت اشتباه آمدیم و هفده کیلومتر باید برگردیم ، برای ما جالب بود این هفده کیلومتر را از کجا می دانست ، باز هم 

اشتباه رفتیم تا اینکه پسرک موتور سواری را دیدیم که از ما خواست پشت سرش راه بیافتیم و او ما را به مسیر جاده آرپناه هدایت کرد و متوجه شدیم تابلو راهنما شکسته شده و به همین سبب اشتباه رفته بودیم . در روستاهای مسیر هیچ انسانی دیده نمی شد ، جاده بود ، کوه بود و آسمان و سنگ قبرهایی که معماری شبیه بنای پاسارگاد داشتند 

و دیگر به درستی مسیر هم اطمینان نداشتیم . بلاخره ماشین سفیدی از دور دیده شد و نزدیک ما توقف کرد ،مسیر آبشار را از او 

پرسیدیم ، گفت چیزی دیگر نمانده کمی دیگر که برویم می رسیم ، رسیدیم و گویی بهشتی بود که پس از گذر از بیابان خشک 

بدانجا رسیده باشیم ، ماشین های زیادی آنجا پارک کرده بودند ، آب جاری و درختان سبز و مردمی که در زیر درختان حرکت می کردند ، شگفت زده بودیم که این همه آدم از کدام مسیر آمده بودند و چرا ما در طول جاده تنها بودیم، بعد متوجه 

شدیم بسیاری از آنها از شب قبل خود را بدانجا رسانده بودند . در زیر آن آفتاب داغ تعدادی آلاچیق بود ، بعضی از خانواده ها  روی آلاچیق های اطراف خود زیر اندازی انداخته بودند تا کسی اطراف آنها ننشیند بدون توجه به این موضوع که عده ای در 

زیر آفتاب تکه سایه ای ندارند. در زیر آلاچیقی تکه سایه ای یافتیم و زیر انداز خود را روی آن انداختیم. از زیر درختان صدای خنده می آمد ، آنجا تنگه ای بود که آب خنک و روشنی از دیوارهای آن فرو می ریخت . دیوارها با خزه و 

ریشه های درختان آراسته شده بودند و فضای آنجا مرا به یاد دره برزین دشت عقیلی و مال آقا انداخت . تنگه خنک بود و زیر سایه 

درختان آن مردمان بسیاری نشسته بودند اما زباله بیداد می کرد. متاسف شدیم طبیعت چه سخاوتمندانه زیبایی اش را 

بر ما ارزانی داشته و ما چگونه رفتار می کنیم . سطل های زباله ای کنار آلاچیق ها بود اما زیر همه آنها پر از زباله بود ، 

مردی آمد و گفت من بهره بردار اینجا هستم و شما باید ده هزار تومان پرداخت کنید ، این واژه بهره بردار به نظرم مضحک آمد 

اگر این طبیعت بهشتی در نزدیکی قم یا اصفهان بود چندین رستوران بزرگ مشغول سرو غذا بودند و چند بنای خدماتی چون 

فروشگاه و بوفه نهایت بهره برداری را از این بهشت کوچک می کردند ، همان بهره بردارها دو کارگر می گرفتند و وظیفه 

نظافت محیط را خود بر عهده می گرفتند.این بهره بردار از چه بهره می برد و این پول بابت چه چیزی باید پرداخت می شد بایت خنکی آب و زیبایی محیط  یا برای دستشویی کثیف و بدون صابون و زباله های ریخته شده در زیر پای گردشگر که سگ ها و بز و گوسفندان از لابه لای آنها نان و پوست هندوانه جدا می کردند و می خوردند؟ زیبایی که تا چند سال آینده 

در زیر انبوه زباله پنهان می شد . مردی که با کودکش نشسته بود و قلیان می کشید وقتی عکس العمل ما برای زباله دید گفت :فرهنگ نیست


این فرهنگ کجاست؟ اگر بود به کجا رفته است ؟ اگر نبوده چرا مثله چیزهای دیگر 

وارد نمی شود؟ مگر ما وارثان همان فرهنگی نیستیم که آب و هوا و خاک و آتش را مقدس می شمارد و آلوده کردن آنها را گناه 

کبیره ، مگر ما وارثان همان فرهنگی نیستیم که نظافت را نیمی از ایمان می شمارد ، مهمان فرهنگی  که مهریه دختر پیامبرش آب است . 

تا چند سال آینده چیزی ازین طبیعت نمی ماند و این پیش بینی نه بدبینانه است و نه دور از واقع مگر با آب خوزستان این کار را نکردیم 

مگر با خاک و هوای شهرمان اینگونه نکردیم مگر این جله باستانی و تمدن ساز را به نابودی نکشاندیم و امروز مهاجرت می 

کنیم چرا که دیگر این استان را قابل زندگی نمی ندانیم . 

به قول یک دوست ارزشمند که می گفت فهم در ما نیست ... فهم چون آمد همه می فهمیم چه قدرهایی را نفهمیده و چه بی قدر زیستیم.


ندا عزیزیه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد