فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

وقتی می روی... رفتنی ابدی... بخشی از خودم را رفته می بینم ... بخشی از روحم ... تنم ... اما چیزی در من باقی می ماند که وصف پذیر نیست... باردار چیزی می شوم که اسمی ندارد... چیزی سبک که مرا سنگین می کند.

استفاده از تئاتر در کاهش جرایم

اکتبر سال 1994 شخصی به نام دکتر آنتاناس ماکوس که یک استاد فلسفه و ریاضیات بود به عنوان شهردار بوگوتا پایتخت کلمبیا انتخاب شد. آن گونه که گفته شده است این شهر به عنوان پایتخت قتل جهان معروف بوده است و مقامات شهر در فساد شهره بوده اند. در واقع اهالی بوگوتا از این همه نابسامانی به جان آمده و به دنبال چاره ای می گشتند که نهایتا به دکتر ماکوس به عنوان یک ضد سیاستمدار متوسل شدند.

اما شنیدنی است که دکتر ماکوس برای مقابله با ناهنجاری های در شهر بوگوتا از روشهای جالبی استفاده کرد. مثلا در سر چهارراه ها گروه های پانتومیم به کار گماشت که متشکل از دانشجویان تئاتری بودند که صورت خود را سفید و سیاه کرده بودند و هر کسی را که تخلفی می کرد مسخره می کردندمثلا اگر عابر پیاده ای از چراغ قرمز رد می شد به دنبالش می افتادند و ادایش را در می آوردند و همین باعث شد که شهروندان از ترس مسخره شدن از تخلف بپرهیزند.

با گذشت چند ماه، درصد افراد پیاده ای که به علائم راهنمایی توجه و مطابق آن ها رفتار می کردند از 26 درصد به 75 درصد رسید. در حقیقت استقبال از این طرح و موفقیت آن در کاهش خلاف چنان چشم گیر بود که دکتر ماکوس 400 نفر دیگر پانتومیم کار استخدام کرد تا خدمات این گروه ها به سراسر شهر گسترش یابد.

این تنها بخشی از کارهای به ظاهر ساده بود که توسط دکتر ماکوس انجام شد و اتفاقا در نظم بخشی به شهر نتیجه داد. دکتر ماکوس معتقد بود که تلاش برای تغییر نگرش مردم، می بایست رکن اساسی اصلاحات او را تشکیل دهد و نیز این که تحول در فرهنگ مدنی شهروندان کلید حل معضلات بی شمار شهر بوگوتا به شمار می آید. تنها اقتصاددانان بسیار کوته فکر ممکن است معتقد باشند که رفتار انسان ها صرفا از پاداش ها یا مجازات های ملموس و مادی تاثیر می پذیرد. درست است که افراد به انگیزه های اقتصادیشفاف و مستقیم واکنش نشان می دهند اما ممکن است به انگیزه های ناشناخته ای که از قراردادهای اجتماعی یا وجدان فردی شان نشات می گیرند نیز واکنش های قاطعی نشان دهند.

از کتاب تبهکاران اقتصادی: فساد، خشونت و فقر ملت ها

نوشته ریموند فیسمن و ادوارد میگل. ترجمه فرخ قبادینشر نگاه معاصر

http://iranmarketing.blogsky.com/

بقا از سود مهمتر است

بسیاری از مدرسه‌های کسب وکار، به مدیران اجرایی و کارآفرینان می‌آموزند که


کسب‌وکار یعنی به حداکثر رساندن سود؛ اما این عقیده اشتباهی است.


کسب‌وکار یعنی به دست آوردن سود، طوری که به بقای یک کسب‌وکار کمک


کند. و در حالی به صاحب آن تمکن مالی بدهد که تنها هدف، به حداکثر


رساندن این سود در یک مدت زمان مشخص نباشد. هدف یک کسب‌وکار باید


ثبات و پایداری آن باشد، به طوری که همه سهامداران (اعم از مشتری،


کارمندان، مالکین، عرضه کنندگان و غیره) بتوانند برای بلند مدت روی آن


حساب کنند. 


این جمله به نقل از روزنامه دنیای اقتصاد هست


چیزی که یکی از بزرگترین معضلات کسب و کار امروز است .


وقتی وارد بازار کار می شوید و قصد دارید کسب و کاری به راه بیندازید متوجه


 می شوید هیچ گونه اعتمادی به نوع کار شما وجود ندارد به این دلیل که


صاحبان شرکت های قبلی با اشتباهات فاحش خود لطمات جدی را به بازار


وارد کرده اند . علت هم مشخص است هدف فقط سوداوری است . اهمیتی 


ندارد بعد چه میشود من فقط بار خود را می بندم و می روم .


به عنوان مثال امروز در اهواز هیچ کسی به بازاریابی علاقه و تمایلی نشان 


نمی دهد با آنکه شغل پردرامد و منعطفی است اما به این علت در گذشته اکثر


 شرکت های خصوصی هیچ گاه حق بازاریاب را به درستی پرداخت نکرده اند.هر


 گاه شما تصمیم بگیرید به سراغ این کار بروید صددر صد خانواده و یا دوستانتان


 به شما خواهند گفت به سمت این کار نرو حقتو نمی دن... حقتو می خورن ...


 آدم های سطح پایین به سراغ این کار می روند ان هم به اجبار و بسیاری دیگر.


بسیاری از شرکت از فروش پایین خود در اهواز احساس نارضایتی می کنند و


معتقدند محصولات آنها در شهرهای دیگر فروش بهتری داشته است در حالیکه


اهوازی ها هم بسیار از محصولات خود را از شهرهای دیگر خریداری می کنند و


معلوم نیست چگونه می شود این فاصله عمیق بین مشتری و فروشنده را پر


کرد. هزاران مثال دیگر هم وجود دارد.


نتیجه اینکه کمی دور اندیشی هم خوب است.

و این صحنه، خانه‌ من شد

« تئاتر تنها تصویر زندگی نیست، بلکه می تواند زندگی‌ را فشرده و گویاتر به نمایش بگذارد.به تدریج دریافتم؛ می‌توانی آنچه از آرزوها که در واقعیت انجام نیافته را در خیال خلق کنی، از صافی وجود خود عبور دهی، به باور بنشانی ، و بر صحنه به نمایش بگذاری. آنگاه که دانستم بر روی چهار تکه الوار با ساده ترین ابزار و انسانی ایستاده در لکه‌ نور می‌توانی دنیایی بسازی لبریز از مفاهیم پر رمز و راز ، آنگاه که دانستم تئاتر به معنای درست کلمه می‌تواند قدرتی باشد به حیرت انگیزی کائنات و بی‌پایان مثل کائنات. پس واقعاً تئاتری شدم، و این صحنه، خانه‌ من شد.»

زنده یاد حمید سمندریان