فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

برگشتن

برگشتن چیست ؟

چقدر حقیقی است؟

چرا در پس هر رفتنی انتظار برگشتن را داریم؟

آیا باید برگشتن را به طور حتمی در کنار هر رفتنی بپذیریم؟

آیا آمد و رفت فصل ها و روز وشب ، برگشتن را چون یک کهن الگو در ذهن ما ثبت نکرده؟

چرا باید به برگشتن فکر کنم ؟ آیا این خود ما نیست که "برگشتن" رو به خود ما تحمیل می کنه؟

همیشه حرف خودتو زدی ، هیچ وقت ، قدر داشته هامونو ندونستی ... ما همدیگه رو داشتیم ... شاید نمی تونسیم همیشه پیش هم باشیم اما هر وقت دلمون از زندگی می گرفت، می نشستیم پای حرف دل هم... از آرزوهام و ترسام برات می گفتم...اما تو همیشه فکرت به چیز دیگه ای مشغول بود...  گفتم عزیزم هیچ چی برای من با ارزش تر از دوستیمون نیست اما تو پاتو توی یه کفش کردی که یا باید عروسی کنیم یا هیچ ... بعدش هم رفتی ... حالا چی داریم ...اینقدر آدم بینمون ایستاده که دیگه نمی تونم یه کلمه حرف بزنیم دیگه ... هیچ کسو ندارم که براش حرف بزنم و خودمو خالی کنم ... دیگه هیچی نداریم جز حسرت گذشته ها.


بخشی از داستان " قصه ی آنا" من

 

طعم خیس اندوه و اتفاق افتاده



یه آه خداحافظ ، یه فاجعه ی ساده


خالی شدم از رویا ، حسی منو از من برد


یه سایه شبیه من پشت پنجره پژمرد


ای معجزه ی خاموش 


 یه حادثه روشن شو


یه لحظه ، فقط یه آه ، هم جنس شکفتن شو


از روزن این کنج خاکستری پرپر


مشغول تماشای ویرون شدن من شو




برگرد به برگشتن ، از فاصله دورم کن...



یه خاطره با من باش ، یه گریه غرورم کن




از گرگر بی رحم... این تجربه ی من سوز


پرواز رهایی باش، به ضیافت دیروز


به کوچه که پیوستی ، شهر از تو لبالب شد


لحظه آخر لحظه ، شب عاقبت شب شد


آغوش جهان رو به دلشوره شتابان بود


راهی شدنت حرف نقطه چین پایان بود.

دلیل اینکه مردا از هنرمندا خوش شون نمی آد اینه که هنرمندا مرد نیستن. همینه که هنرمندا و زنارو کنار هم نگه داشته متاسفانه.افکاری که مردا در سر داشتن مثل حرمت،منطق،پیشرفت همیشه برای زنان و هنرمندان غریبه بوده.تازه همین اواخر بوده که جنس مذکر به وجود چیزایی مثل ابهام،نسبیت و فراموشی شک کرده خلاصه شک به زرق و برق و شاعرانگی این دنیا،دقیقا چیزایی مخالف اون که قبلا تو مخ این بنی بشر کهنه کار سرسخت وجود داشت و تلاش می کرد تا به زنا، بچه ها و هنرمندا هم القا کنه.

تانگو از اسلامیر مروژوک