فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

نمی دانستم عشق چیست

نمی دانستم عشق چیست

نمی دانستم وقتی مردی تمام دشت های شقایق را برای زنی به ارمغان می اورد یعنی چه

بانوی اثیری

نگاهت آغاز بهار و تنت ظهر تابستان های اهواز.

تو را همیشه میبینم

 در صورت خندان زنی با دندان های ردیف نمایان 

در گریه بلند کودکی

 و در چهره آرام مردی که در جبهه های نبرد در خون غلتیده است.

زمین زیر پایت فراخ تر میشود  و علفزارها با چرخش دامنت به رقص می آیند. 

صدای بلبلان و قناری ها از صدای خیابان بلندتر است 

وقتی باد بوی تورا می آورد.

نمی دانستم عشق چیست تا زمانی که نام تو را شنیدم  و حال دیگر نمی دانم که هستم.

حالا میخواهم تمام گل های عالم را ببویم و داغ تمام شقایق های دشت را به سینه بزنم و در فراز قله های دور کنارت بایستم و قرمزی آسمان را هنگام غروب با تو بنوشم.

بانوی اثیری

سالهای که با یاد تو می آیند و  بی تو میگذرند را 

میخواهم تا ابد گریه کنم ....