فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

همیشه حرف خودتو زدی ، هیچ وقت ، قدر داشته هامونو ندونستی ... ما همدیگه رو داشتیم ... شاید نمی تونسیم همیشه پیش هم باشیم اما هر وقت دلمون از زندگی می گرفت، می نشستیم پای حرف دل هم... از آرزوهام و ترسام برات می گفتم...اما تو همیشه فکرت به چیز دیگه ای مشغول بود...  گفتم عزیزم هیچ چی برای من با ارزش تر از دوستیمون نیست اما تو پاتو توی یه کفش کردی که یا باید عروسی کنیم یا هیچ ... بعدش هم رفتی ... حالا چی داریم ...اینقدر آدم بینمون ایستاده که دیگه نمی تونم یه کلمه حرف بزنیم دیگه ... هیچ کسو ندارم که براش حرف بزنم و خودمو خالی کنم ... دیگه هیچی نداریم جز حسرت گذشته ها.


بخشی از داستان " قصه ی آنا" من

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد