فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

گاهی خودمان را متقاعد کنیم که آگاهانه اشتباه کنیم

صدای زنگ ساعت مقرر را گوشزد می کرد. خوابم می آمد نمی توانستم چشمانم را باز کنم در جایی کسی منتظرم بود ، سرم را بلند کردم با خودم گفتم می توانم نروم و بعد بهانه ای بیاورم.دوباره سرم را روی بالشت گذاشتم ، از خودم می پرسم چقدر اهمیت دارد که او منتظر من است او همیشه  منتظر من است. اما دلیل بی تفاوتی من به انتظار او چیست. فقط همین که او همیشه منتظرم می ماند و اگر یک ساعت دیگر بروم اون هنوزم منتظر من است؟ به این دلیل که از او مطمئن شده ام. آیا این بدان معنی نیست که همیشه دیگران نسبت به وجود من بی تفاوت بوده اند؟  آیا بدین معنی نیست که همیشه نادیده گرفته شده ام و کنارم گذاشته اند؟ آیا این همان چیزی نیست که از زندگی ام گرفته ام و اینک دارم آن را تحویل کسی دیگر می دهم؟

من و ناامیدهایم ...

 امروز فکرم خیلی مشغول بود ، به دوستانم فکر می کردم به اونایی که درکم کردن و هنوز کنارم هستن و اونایی که ترکم کردن و رفتن. من آدم سابق نیستم واینو خوب می دونم.ادمایی که سالهاست منو می شناسن خوب می فهمن دارم در مورد چی حرف می زنم. به این فکر می کردم من گاهی اینقدر عجول بودم که خیلی زود از بعضی دوستانم ناامید شدم و اونا رو کنار گذاشتم.چون تحمل نداشتم ببینم روزگار اونا رو این همه دگرگون کرده یا هر چی که بشه اسمشو گذاشت...  خودم رو با دوستانم مقایسه می کردم ...