فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

هی روزگار ... هی روزگار  چی فکر می کردیم چی شد

هر چقدر هم همه جوانب رو بسنجی و خودتو برای حوادث احتمالی آماده کنی  باز همه زمونه یه چیز تازه برای رو کردن داره 

به قول یه دوست عزیز که گفت فلانی ... دوست دارم دوست دارم اما خاک تو سرت...

حالا منم به خودم می گم خانمی کارت درست! می خوامت! اما خاک تو سرت ...

که هر بار یه قدمی برمی داری حداقل یه بار باید تو چاه ایده آل گرایی بیافتی ... هر چند که بلاخره از اون چاه بیرون میای و ادامه می دی ... 

اما این چاه همیشه تو مسیر تو هست و تو هر بار توش می افتی ...

یک روشنفکر ممکن است تئاتر را به بهترین وجه فراگیرد و بشناسد و درست هم به کار ببندد. ولی اگر زندگی را درک نکند و ارزش لحظه ها را نشناسد و نداند لذت بردن از لحظه باید نتیجه اندیشه هائی که به رهایی ما منجر می شود باشد و نه غرق شدن در لحظه های بی خبری، کارش با همۀ اصولی بودنش خشک و خالی از زندگی خواهد بود. هنرمندانی که تفاوت بین زندگی و عمر گذراندن در بی خبری را شناخته اند با شیوه های هنرمندانه خویش لحظه های ساده زندگی را برای ما شگفت انگیز می کنند تا ما را به زندگی پیوند بدهند.



برگرفته از کتاب بازیگر نو

مواجه انسان با خویشتن خویش

انسان موجودی لایه لایه است . ویژگی های روحی و شخصیتی انسان لایه های فراوانی دارد . این یکی از چیزهایی بود که از همان ابتدا در تئاتر فهمیدم. پس می توان تئاتر را عرصه مواجهه با خویشتن خویش تعبیر کرد. 

گاهی در درونی ترین لایه های وجودی ات با چیزی هولناک و کثیف مواجه می شوی چیزی که هیچ گاه تصور نمی کردی آن هم بخشی از وجود تو باشد. این شاید ترسناک ترین بخش تئاتر باشد اینکه بدانی تو هم می توانی پست ، کثیف یا یک جانی باشی.

هر جا چراغی روشنه 

از ترس تنها بودنه


ای ترس تنهایی من

اینجا چراغی روشنه