فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

تهران پر از ...

امروز یکی از دوستانم گفت :دلم یه بارون سیر می خواد .از پنجره به بیرون نگاه کردم. بارون برکته...اما نه برای آدمای بی سقف.

چند وقت پیش که خیلی برف باریده بود کنار توالت عمومی ترمینال میدان آرژانتین ، پیرزنی مچاله، توی یه کارتون خوابیده بود ،با خودم گفتم چند تا پتوی پلاسیده و پاره پوره باید روی خودش بندازه تا گرم بشه.هیچ وقت چنین صحنه ای ندیده بود.می شه گفت چنین صحنه هایی رو فقط توی تهران می شه دید.فقط توی تهران می شه دید که یکی صاحب برجهاست و ماشینها و هتل هاست و یکی ...

تهران پر از دخترایی که با تصویری موهوم از تهران از شهراشون راهی شدن و توی پانسیون ها زندگی می کنند و خرج زندگی آنها را پسرهای پولدار تهران پرداخت می کنند.

گاهی اوقات فکر می کنم زندگی در این شهر چه مفهوم پوچی دارد.

تهران پر از...

تهران پر از هنرمندانی که که کلاساشون نو رو برای بچه پو لدارای تهران برگزار می کنند ، چرا که قیمت کلاسای اونا رو فقط همون بچه پولدارا می توانند پرداخت کنند.

تهران پر از زنهایی که توی شهر های خودشون نمی تونستن روسری هاشونو کمی باز بذارند.چرا که فقط در مدل روسری سر کردن ، متمدن شدند

تهران پر از آدمایی که تند تند راه می روند و پر از پیرزن هایی که خیلی یواش یواش راه می روندد.

تهران پر از مردها و زن ها و بچه های دستفروش و دوره گرد.

تهران پر از متروهای و اتوبوس های شلو غ و پر از آدمایی که سر ایستگاه های تاکسی منتظر ایستاده اند.

و خیابون های پر از ماشین ، به آدمای توی ماشین ها خیره می شوم و با خودم می گم این همه ماشین به کجا می روند.

چند وقت پیش که با قطار از اهواز به تهران می آمدم ، قطار یک ساعت توی اسلامشهر متوقف شد.خیلی ناراحت بودم چرا که یکی از دوستانم در راه آهن منتظر من بود.در نهایت فهمیدیم یه پیرزن خودشو جلوی قطار انداخته و می خواسته خودکشی کنه .مامورهای قطار او را پیش دکتر قطار آوردند، اینطور که شنیدم یک پایش له شده بود.

گویا به مامور های قطار گفته بود در صورتی که او را پیاده کنند او دوباره خودشو جلوی قطار می ندازه.من به شوخی به خانوم های داخل کوپه گفتم :اینطور نیست او به خاطر دکتر قطاره که نمی خواد از قطار بره بیرون. چون دکتره قطار پسر زیبایی بود.

خودم فکر کردم کجاست اون پیرزن هایی که که کیف شون پر از نقل و شیرینی بود و قصه شون قصه ی عشق و امید.چرا یک زن در چنین سنی باید به جایی برسه که همچین کاری کنه.(معدم ورم کرده و شکمم درد گرفته بود.با خودکار دو تا چشم روی شکمم می کشم)

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
fereshteye zesht شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 08:30 ب.ظ http://longfever.persianblog.ir

hameye shahrhaye bozorge donya injoorie.....kheyli tekoondahande bood...

محمد اهواز سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:14 ق.ظ

دل نیومد که برای این مطلبت یادداشت نزارم.
تهران شهریست که هرچه بخواهی در آن است زشت و زیبا . هر چیزی دست یافتنی ست. و بلعکس همه چیزت را ممکن است از دست بدهی. برنده آن است که در تهران درس بخواند و پیشرفت کند . در شهرش زندگی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد