-
برای اونایی که فقط داد و بیداد می کنند
سهشنبه 9 بهمنماه سال 1386 14:27
یا همه مقصریم یا هیچ کس مقصر نیست آدما خودشون راهشو نو انتخاب می کنند. اگر می توانیم پدیده ای رو تغییر دهیم انتخاب با خود ماست که در مقابل آن درنگ کنیم یا نه. اما اگر نمی توانیم ، بهتر است سکوت کنیم و از کنار آن بگذریم.
-
زمان عاشقی
یکشنبه 2 دیماه سال 1386 12:44
یه بار به خودم گفتم باید برم یه بار فکر کردم رفتی اما وقتی آسمون کدر شد و بارون اومد آره ... منم فهمیدم عاشق شدم . اون شب منم با آسمون گریه کردم. راستی چشمای تو هم بارونی شد؟ من تو رو نه به خاطر چشمای بارونی و سرخت ، که من تو رو به خاطر دل آسمونیت دوست دارم.
-
آب
یکشنبه 27 آبانماه سال 1386 11:58
بعضی روزهای تابستان به همراه خانواده ام و بعضی از اقوام به دزفول میرویم تا اوقات مان را کنار رود آبی وسرد دز سپری کنیم.روی صخره ای کنارآب می نشینم از کنارم پوست تخمه وخربزه وهندوانه عبور میکند زلالی آب که روحم را شستشوداده بود، با دیدن این صحنه های زشت دوباره خسته و چروکیده میشود برای همین تصمیم گرفتم این مطلب زیبا...
-
واگویه های شبانه ۲
سهشنبه 8 آبانماه سال 1386 09:42
سلام خدایا باز امروز تو رو یادم رفت امروز تو رو و خیلی دیگه از چیزهایی رو که باید می دیدم ؛ ندیدم و هر روز به چیزهایی که نباید می دیدم نظاره گر شدم. هنگامی که شب فرا میرسد می فهمی آن چیزها جز توهمی نبوده. هاله ای دور سر آدمهاست که از نور نیست از توهم است و آنها به پیامبران نورانی می خندند. آسمان شهر ما کم ستاره است...
-
امروز دلم گرفته
سهشنبه 8 آبانماه سال 1386 09:23
انگار همیشه یه جورایی به خودم آسیب می زنم هرروز در کلاسی مینشینم و که در آن مردود میشم کلاسی که یاد میده که اعتماد نکن و انسان موجودیست ضعیف بد و کثیف . آرمان شهر تو در زیر آبها مانده و در زیر پاهای آدما آبر انسانها له میشند . من بارها در آزمون این کلاس رد شدم. اگر می دونستی؟ چه امواج متلاطمی درونم را به آتش میکشه؛...
-
واگویه های شبانه
سهشنبه 1 آبانماه سال 1386 14:46
خدایا سلام از اینکه همیشه شبها به من نگاه می کنی و همیشه حواست بهم هست ممنونم خدایا از اینکه خیلی وقتها تو رو یادم می ره و تنبلی می کنم باهات حرف بزنم ازت خجالت می کشم خدایا .... ************** سلام سلام به همه دنیا ....سلام به تمامی آدما.... سلام خدایا.... معنی همه حرفا اینه من با همه شما قهر نیستم .من با همه شما...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 شهریورماه سال 1386 07:38
نفس بکش آنگاه که بر روی آب های آبی شناوری نفس بکش زمانی که با حرک دستانت آبها را به حرکت در می آوری نفس بکش زمانی که سقف آسمان رو به روی چشمانت گسترده است ولذت ببر و گمان مبر که دیگران را از نبود تو رنجی است و گمان مبر که تو را از نبود دیگران رنجی است نفس بکش و لذت ببر.
-
درباره داستان خیابان شهر
یکشنبه 25 شهریورماه سال 1386 09:50
سلام ازدوستانی که اولین داستان مرا خواندند و پیام خود را گذاشتند ممنونم اما متاسفانه احساس کردم که خوانندگان نتوانستن پیام داستان مرا کامل دریابند که این اشکال از ضعف داستان و نویسندگی من است برای همین این مقدمه ای را در اینجا می آورم وقتی انسان درهای تفکر و اندیشه را بر روی خود می بندد و زنجیر تعصب را به پای خود می...
-
در باره شهر سوخته و سفال آن
یکشنبه 25 شهریورماه سال 1386 09:48
شهر سوخته از مجموع کاوش ها و بررسیهای انجام شده در شهر سوخته مسایل بسیار زیادی تاکنون برای پژوهشگران این محل روشن شده است. پیش از آغاز کاوشهای شهر سوخته ،بسیاری از باستان شناسان معتقد بودند که مهم ترین مراکز فرهنگی و تمدن در میان رودان و جنوب غربی ایران واقع شده بودند ولی امروز با کشفیات شهر سوخته و سایر محوطه های...
-
وقتی برمی گشتم
پنجشنبه 22 شهریورماه سال 1386 09:17
حالم خوب نیست.اتوبوس هیچ امکاناتی نداره.انگار فنرای ماشین خرابند و اتوبوس به شدت می لرزه ، جاده پر از دست اندازه.بغل دستم یه زن دهاتی چاق که بچه ش اتوبوسو رو سرش گذاشته نشسته.شدیدا بو می ده .پسر بچه صندلی عقب با پاش هی به صندلیم می کوبه ، دارم حفه می شم، حالت تهوع دارم .می خوام همه اینارو بیارم بالا. ............. شب...
-
خیابان شهر(داستان کوتاه)
جمعه 9 شهریورماه سال 1386 02:17
چند دقیقه ای بود که به آینه خیره شده بودم .پیشومی و صورتم پر بود از موریزه با دو تا ابروی پت و پهن. خاله ام همیشه می گفت «دختر تا خونه شوهر نرفته نباید دست به صورتش بزنه» از جلو ی آینه کنار رفتم چادرم را از روی گنجه برداشتم و سرم کردم و به سمت در حیاط راه افتادم.مادرم معمول همه عصرها مشغول شستن حیاط بود گفت:«باز شال و...
-
داستانک
سهشنبه 16 مردادماه سال 1386 11:04
بخاری، سرد و خاموش گوشه دیوار افتاده بود می دانست با قدرت هر چه تمامتر هم که بسوزد نمی تواند اراده سرد شده ی دختر را گرم کند. گرمایی لازم بود تا دخترک از درون روشن شود
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 مردادماه سال 1386 10:59
چند وقت پیش دوستی بهم گفت اگه چیزی بهت بگم ناراحت نمی شی؟ منم که آخره جنبه. گفتم : نه... گفت اولین باری که تو رو دیدم به نظرم یه آدم عقب مونده آومدی. عجب .منم اصلا ناراحت نشدم .اصلا
-
2 روز در اصفهان
سهشنبه 16 مردادماه سال 1386 10:57
پدر دوستم فوت کرده بود برای همین برای شرکت در مراسم تشیع جنازه به اصفهان رفتیم.شب همان روز هم به نقش جهان رفتیم و فالوده خوردیم ، عکس هم گرفتیم .روز بدی رو پشت سر گذاشته بودیم و احتیاج به این کار بود جهت احیای روحیه.شب هم به خونه دوستمون بتی رفتیم و شام را آنجا خوردیم .بتی و خانوادش ما را با مهمانداریشون خجالت زده...
-
تکه پاره های قلب من
سهشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1386 11:34
در این پهنه بی آب و علف روح من چون آب جاری خواهد شد و دشت را از وجود خویش بارور خواهد کرد و نه دیگر سنگی یارای رو یارویی با اوست نه تعصب متعصب و نه سفاهت بی خردان و کم عقلان . دلم روشن است. دلم چون آب روشن است و روح من بی هیچ دست نخوردگی باقی خواهد ماند. و هیچ ماده ای بر آن تسلط پیدا نخواهد کرد و روزی چون در ختی زندگی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1386 13:06
من خواهم رفت من به جایی دور خواهم رفت جایی که جز گیاه و درخت نباشد تا در کنار در ختان تنومند ، رویش گیاه را نظاره کنم نغمه بلبل ، شکر گزاری هنگام زایش است وصدای من ناله ایست در لحظه مرگ.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1386 12:54
می نویسم شاید یاد بگیرم بنویسم. شاید بیهودگی یک روز ، یک لحظه از بین برود. شاید نوشتن در مورد اینکه امروز چگونه گذشت کمک کند به ارزش لحظه ها، شاید ساعت مرده بیدار شود. شاید من بیدار شوم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1385 12:25
سعی می کنم بر عصبانیتم چیره بشم ولی متاسفانه نمیشه در میان آدمایی هستم که هیچ ارزشی در وجود آنها زنده نیست احساس در ماندگی شدیدی می کنم نمی دونم کجا اومدم این چه جور آزمایشیه؟ اگه چند نفر بیفتن سر یکی ستمکارانه کتکش بزنن ، بقیه فقط از کنارش عبور می کنن حتی اگر اون شخص دوست اونا باشه. دلم نمی خواد اینجا بمیرم.خدایا...
-
فقط از خدا بخواه
یکشنبه 28 آبانماه سال 1385 10:37
خدایا شرم دارم که خواسته ام رو به زبون بیارم می دونم اونقدر مهربونی که هر چه خیر و صلاح بندت باشه به اون می دی گاهی اوقات نمی دونم چیزی که می خوام درسته یا نه .گاهی اوقا ت چیزی رو اونقدر دوست دارم که می ترسم بگم خدا هر چی تو بخوای .خدایا همیشه انسان احساس مفید بودن نمی کنه انسان موقعی احساس خوشبختی می کنه که در جایی...
-
دعا چقدر در زندگی ما اثر داره
یکشنبه 28 آبانماه سال 1385 09:09
در روایات و فرهنگ دینی ما از اثرات مثبت دعا بسیار سخن گفته شده خداوند در قران می فرماید دوست دارم بنده ام با من سخن بگوید و حتی نیاز های طبیعی مثل آب و غذا را از من بخواهد. سخن گفتن با خدا بسیار زیبا و لذت بخشه ۰چون همه ما می دونیم که خداوند از اعماق قلبمون خبر داره و نیت واقعی ما رو می دونه اما من همیشه به خودم می گم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 مهرماه سال 1385 09:39
سلام .باید بی مقدمه بگم که شرایطم کمی عوض شده از شهر خودم خارج شدم ، به تهران اومدم و قراره چند سالی رو در این شهر سپری کنم .البته در حاضر من هنوز خودمم.فعلا خداحافظ
-
حرفهای خودمانی
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1385 01:57
بسم الله امروز یه دختری گفت سیاست از عشق جذابتره فقط خندیدم چون در مورد حرفش هیچ نظری نداشتم اولی رو که باور ندارم دومی هم خیلی مزخرفه آداما خیلی حرف می زنن ولی معلوم نیست که کدوم حرفشونوباور دارند. امروز یه آدم دیدم که اونم مثل من نمایشنامه خیلی دوست داشت ولی یه 25 سالی ازمن جلوتر بود. امروز یه عاشق دیدم و از عشق...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 تیرماه سال 1385 01:58
اولین باری که به کلاس رفتم و استاد شروع به نواختن ساز تنبور کرد، نوایی بلند شد که نمی تونستم درک کنم. نمی تونستم رابطه اون انگشتا ی متحرک رو با اون نوا پیدا کنم انگار اون صدا از جایی دیگر می اومد ، شاید از آسمون می اومد شاید هم خود تنبور شروع کرده بود به آواز خوندن.فضای غریبی بود فضایی که قابل درک نبود اعتماد به نفسم...
-
فقط از خدا
سهشنبه 27 تیرماه سال 1385 01:42
فقط از خدا بخواه هرچیزی که خواستی فقط از خدا بخواه.فقط خدا .
-
شاعر چهار دیواری آماده رفتن
شنبه 24 تیرماه سال 1385 01:05
شاعر چهاردیواری ها آرزویش برآورده شد و آماده سفر به دیار جاودانگی او برای خانواده اش نامه و وصیتی بر جای گذاشته که شرح آن را می خوانیم. خانواده عزیزیم سلام در این لحظات آخر که هیچکدام نه من و نه شما قدر بودن در کنار یکدیگر را نفهمیدیم. ولی در این لحظات ,که این روح ناآرام به سوی آرامش می رود با قلبی سرشار از عشق شما را...
-
سلام
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1385 00:31
سلام. خیلی وقته چیزی ننوشتم .میدونم ایناهم که تا حالا نوشتم خوب نبوده همیشه دلم خواسته یه چیز خوب بنویسم . مشغول درس خوندنم و دوست دارم بعدا شروع کنم به درست نوشتن .بای
-
شاعر چهار دیواری پشت پنجره
جمعه 21 بهمنماه سال 1384 02:26
بگو از شادی بگواز غصه بگو از عشق بگذار همانگونه که با شعر یگانه می شوم روحم با تو یگانه شود بگو که هیچ گاه مرا ترک نخواهی کردؤ بگو چون بارویی محکم از من آنچه در درونم در غلیان است محافظت خواهی کرد بگو اگر روزی از تو به تنگ آمدم و مایوس و ناامید شدم اشکهایم را پاک خواهی کرد و از من می خواهی صبور باشم بگو که عاشقم هستی...
-
عجب مرد با حالی
جمعه 2 دیماه سال 1384 02:15
دیشب دوستم سارا از من خواست برای خرید همراه او بروم ، او می خواست برای دوستش که ساکن سوئد است هدیه ی کریسمس بخرد و پست کند . به مغازع های مختلفی سر زدیم . گفتگوی جالبی در یکی از مغازه ها برایم رخ داد که با خودم گفتم بازگو کردن ان خالی از لطف نیست در یکی از مغازه ها هنگام ورود با دختر خانمی رو به رو شدم که ظاهر بسیار...
-
عادات و سنن
سهشنبه 22 آذرماه سال 1384 00:47
کی می شه پای روح رو از قید زنجیر رها کرد من برای سنن احترام قائلم ولی معتقدم سنن برای آزادی روح آدمی به وجود آمده اند ولی آنچه که امروز ما به نام سنت می شناسیم چیست؟ چیزی که به آن امروز ارزش می گویند در ایران کدام است؟ امیر نادری در رمان بلند خود آتش بدون دود از نظر آلنی شخصیت این داستان عادتها را از سنن جدا می کند ....
-
نیش و کنایه های زهردار
یکشنبه 20 آذرماه سال 1384 23:24
کنایه! کنایه نوعی ابزار بیانی است که افراد برای گفتن بعضی مقاصد خود بکار می برند نیش و کنایه های زهردار نوعی کنایه است مخصوص آدمایی که همیشه عادت دارند پا شونو از گلیم خود درازتر کنند به اصطلاحی آدمای فرصت طلب که از کنایه برای آزار و اذیت افرادی استفاده می کنند که در برابر آنها احساس ضعف می کنند در این موقع ناراحتی...