فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

وقتی برمی گشتم

حالم خوب نیست.اتوبوس هیچ امکاناتی نداره.انگار فنرای ماشین خرابند و اتوبوس به شدت می لرزه ، جاده پر از دست اندازه.بغل دستم یه زن دهاتی چاق که بچه ش اتوبوسو رو سرش گذاشته نشسته.شدیدا بو می ده .پسر  بچه صندلی عقب با پاش هی به صندلیم می کوبه ، دارم حفه می شم، حالت تهوع دارم .می خوام همه اینارو بیارم بالا.

.............

شب بود پرده اتوبوسو کنار کشیدم ، دیدم آسمون پر از ستارست.اتوبوس با سرعت جاده رو طی می کرد و ستاره ها دنبالمون می آمدند.دلم آب خنک می خواد .ای کاش یه بطری آب یخ داشتم از همونایی که مامان همیشه توی کیفم می گذاشت.

..............

موقع نماز یه قاصدک روی قالی مسجد قل می خورد نزدیک بود حواسمو پرت کنه.نماز که تموم شد سریع از مسجد خارج شدم در حالیکه سعی می کردم با موبایلم خونه رو بگیرم  و قاصدک را فراموش کردم ....

روی چمن نشستم و غذایی را که سمیه برام گذاشته بود خوردم پسر بچه روی علف ها دنبال چیزی ورجه وورجه می کرد.مامانم بهم زنگ زد.از دانشگاه بهش گفتم که داشت منحل میشد .از سفرم که پر از خستگی بود .از اتوبوس که خیلی شلوع بود ویه زن چاق احمق که با یه بچه عر عرو کنار من نشسه بود.گفتم که خیلی بد شانس و بیچارم.مامان گفت غصه نخور درست می شه .موبایلمو قطع کردم.پسر بچه چند قدمی من پرید و گفت بلاخره گرفتمش . قاصدک را توی دستاش دیدم که هزار تیکه شد.

 

نظرات 3 + ارسال نظر
Gomshode یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:58 ق.ظ http://nadaram

زن دهاتی چاق
و یه زن چاق احمق

نچ نچ نچ!
اینجوری نه!

سمی دوشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:01 ب.ظ

عزیزم خیلی قشنگ خاطره ی سفرتو تصویر کردی واتفاقات رو باهم پیوند زدی آفرین از قبلی قشنگتر بود سخت نگیر باباجون

Milad شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:39 ب.ظ

این داستان مینیمال نشون میده توانایی نوشتن رو داری.

سلام
اتفاقا چن وقت پیش یه مقاله می خوندم مینیمال در ادبیات
دیدم اشتراکات فراوانه البته طبیعیه چون خودم هم تفکرات پست مدرنی دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد