فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

من خواهم رفت

من به جایی دور خواهم رفت

جایی که جز گیاه و درخت نباشد

تا در کنار در ختان تنومند ، رویش گیاه را نظاره کنم

نغمه بلبل ، شکر گزاری هنگام زایش است

وصدای من ناله ایست در لحظه مرگ.

می نویسم شاید یاد بگیرم بنویسم.

شاید بیهودگی یک روز ، یک لحظه از بین برود.

شاید نوشتن در مورد اینکه امروز چگونه گذشت

 کمک کند به ارزش لحظه ها،

شاید ساعت مرده بیدار شود.

شاید من بیدار شوم.

سعی می کنم بر عصبانیتم چیره بشم ولی متاسفانه نمیشه در میان آدمایی هستم که هیچ ارزشی در وجود آنها زنده نیست احساس در ماندگی شدیدی می کنم نمی دونم کجا اومدم این چه جور آزمایشیه؟ اگه چند نفر بیفتن سر یکی ستمکارانه کتکش بزنن ،  بقیه فقط از کنارش عبور می کنن حتی اگر اون شخص دوست اونا باشه. دلم نمی خواد اینجا بمیرم.خدایا عاقبت همه مارو به خیر کن.

فقط از خدا بخواه

خدایا شرم دارم که خواسته ام رو به زبون بیارم می دونم اونقدر مهربونی که هر چه خیر و صلاح بندت باشه به اون می دی گاهی اوقات نمی دونم چیزی که می خوام درسته یا نه .گاهی اوقا ت چیزی رو اونقدر دوست دارم که می ترسم بگم خدا هر چی تو بخوای .خدایا همیشه انسان احساس مفید بودن نمی کنه انسان موقعی احساس خوشبختی می کنه که در جایی که می خواد قرار گرفته باشه .خدایا در دنیای من هیچ کسی در جای خودش قرار نگرفته کو چکتر ها بالا نشستن و بزرگتر تو خونه دلشون حبس شدن.من اینجا دنبال صندلی خودم نمی گردم من فقط به دنبال سعادت می گردم من از چیزی لذت می برم که تو به من بخشیدی نه بنده ی تو .خدایا احساس می کنم چیزی از تو خواستن  ناشکری در برابر چیزایی که دادی.  شوق عبادت تو در من مرده تو این سعادت بزرگ رو به من دادی و من خودم اونو از دست دادم

خدایا دوباره اینم از تو می خوام

دعا چقدر در زندگی ما اثر داره

در روایات و فرهنگ دینی ما از اثرات مثبت دعا بسیار  سخن گفته شده خداوند در قران می فرماید دوست دارم بنده ام با من سخن بگوید و حتی نیاز های طبیعی مثل آب و غذا را از من بخواهد. سخن گفتن با خدا بسیار زیبا و لذت بخشه  ۰چون همه ما می دونیم که خداوند از اعماق قلبمون خبر داره و نیت واقعی ما رو می دونه اما من همیشه به خودم می گم خدا که نیت و خواسته  ما رو میدونه اصلا چه نیازی است به  حرف زدن.ولی ...

می دونید دوستان من دلم می خواد در مورد آرزو هام با صدای بلند با خدا حرف بزنم اما نمی دونم چرا زبونم به حرف نمی یاد.اینکه به خودم بگم رو م نمی شه یا خجالت می کشم خیلی مسخرس شاید اونقدر گناهکارم  که وجدانم شرم می کنه لب باز کنه شاید هم  خیلی مغرورم که حتی حاضر نیستم در برابر خدا از نیازهام،از نداشتن هام،از غصه هام حرف بزنم .دقیقا نمی دونم چرا اما دوست دارم با خدا حرف بزنم.دلم می خواد هر چیزی رو که می خوام از خدا بخوام حتی اگه خودکار ندارم از خدا بخوام فقط از خدا. اما زبونم به گفتن باز نمی شه برای همین تصمیم گرفتن بنویسم از احساساتم برای خدا و برای شما.اگه شما هم دوست دارید در دلتونون برای خدا،برای من بفرستید من به اسم شما منتشر می کنم .

سلام .باید بی مقدمه بگم که شرایطم کمی عوض شده از شهر خودم خارج شدم ، به تهران اومدم و قراره چند سالی رو در این شهر سپری کنم .البته در حاضر من هنوز خودمم.فعلا خداحافظ 

حرفهای خودمانی

بسم الله

امروز یه دختری گفت سیاست از عشق جذابتره فقط خندیدم چون در مورد حرفش هیچ نظری نداشتم

 اولی رو که باور ندارم دومی هم خیلی مزخرفه آداما خیلی حرف می زنن ولی معلوم نیست که

 کدوم حرفشونوباور دارند.

امروز یه آدم دیدم که اونم مثل من نمایشنامه خیلی دوست داشت ولی یه 25 سالی ازمن جلوتر بود.

امروز یه عاشق دیدم واز عشق براش حرف زدم ولی گفت نمی فهمم چی میگی.روزی هزار تا احمقو می بینم که ادعا میکنند خیلی سرشون می شه اما امروز یه آدمی که خیلی چیزا رو می فهمه ادعا کرد که معنی ساده ی حرف منو نمی فهمه.

و فراتر از همه این حرفها هیچ چیز نیست .حتی دلیل اینکه چرا این حرفها رو اینجا می نویسم رونمی دونم فقط میدونم سوار بر موج هیچ باید به دنبال چیزی گشت.