فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

زنان در نمایشگری ایران 2

لرتا هایراپتیان


لرتا هایراپتیان تبریزی، همسر عبدالحسین نوشین (بنیانگذار تماشاگان جدید ایران)از 1300 ه.ش «در کانون ایران جوان» که از قدیمی‌ترین گروههای نمایشی ایران به شمار می‌آید، به نمایشگری می‌پردازد.لرتا به همراه آقابایف،سیرانوش و عده ای دیگر ازاولین زنان ارمنی تاریخ تماشاگان ایران محسوب می شوند که اکثراً از شاگردان «هایک گاراگاش» بودند. لرتا در 1301 به کلوپ موزیکال وزیری و بعداً هنرستان موسیقی ،که اولین اپراها و اپرتهای ایران در آنجا اجراء شد،وارد گردید و در نمایشهایی چون یوسف و زلیخا ، بعنوان اولین بازیگر زن ایرانی در اپرت نقشهای اصلی را ایفا کرد. در سال 1308 به گروه ارباب افلاطون شاهرخ وارد شد و در کنار بانوان دیگری چون : مریم نوری ،ایران دفتری ،نیکتاج صبری، ملوک حسینی ، چهره آزاد و پروین به هنرنمایی پرداخت.سه سال بعد این گروه به «مجتمع تئاترال طهران» تغییر نام داد و نمایشهای سلیمان و بلقیس ، امیر ارسلان نامدار ، اپرت لیلی و مجنون و … را به نمایش در آورد . در سال 1311 لرتا به «کانون صنعتی» وارد شد و در نمایشهای مهم این دوره مثل «عزیز و عزیزه» ایفاگر نقشهای مهمی شد . 
در سال 1312 در اجرای «اتللو»به کارگردانی پاپازیان نقش دزدمونا را بازی کرد و در سال 1313 در رستم و سهراب محـصـول کلوپ فردوسـی در گروه کـارگردانی شـرکت، و نیز در کنار مـادام پـری و فکری بازیگری کرد . پس می‌توان لرتا را جزء اولین زنان کارگردان تماشاگان ایران دانست.
لرتا از اولین زنانی است که به زن پوشی مردان خاتمه داد و در گروههای مختلف پیش گفته به همکاری دعوت و در پانزده سال نخست رضا شاهی به عنوان بازیگری برجسته مطرح شد . در سال 1312 با عبدالحسین نوشین ازدواج کرد .همکاری های هنری او با پاپازیان ، نوشین و خیرخواه تداوم پیدا کرد. پس از ازدواج کارهای او بیشتر محدود به همکاری با نوشین شد و از سال 1332 به دنبال تحولات سیاسی ، اجتماعی و هنری ، با خروج نوشین از ایران در گروههای فرهنگ ، فردوسی و سعدی به کار پرداخت. لرتا که در سال 1332 در پی نوشین از ایران خارج شده بود به استودیوی بازیگری تئاتر هنری مسکو وارد شد و پس از اندوختن بار علمی بیشتر درسال 1342 به ایران بازگشت و به همراه همکاران پیشین گروه جدیدی به نام «تئاتر سعدی» تشکیل داد که زنانی چند در میان آنها بودند:مهرزاد،ایرن عاصمی(زازیانس)، تهمینه و اعلم دانایی.
لرتا در تئاتر سعدی به کارگردانی و بازیگری نمایشهایی چون بادبزن خانم ویندرمیر (اسکاروایلد)و شنل قرمز(اوژن بریو) پرداخت و در مونتسرا (امانوئل روبلس) و گناهکاران (استروفسکی ) نقشهای برجسته ای را ایفا کرد. که به علت تغییر ذائقه ی تماشاگران لاله زاری چندان 
استقبالی از آنها نشد و موجبات دلسردی او را فراهم کرد .
لرتا پس از چهل و پنج سال فعالیت درخشان،پانزده سال هم به دلایل مالی (چنان چه خودش در مصاحبه ای گفته است) مجبور به کار با گروههای فیلم فارسی و مجموعه های تلویزیونی چون«خسرو میرزای دوم» شد.او در زمستان 1352 به خاطر صمیمیت و پشتکار در فعالیتهای نمایشی برنده ی جایزه ی فروغ فرخ زاد شد. لرتا سالهای آخر
عمر را در وین در کنار تنها فرزندش«کاوه»گذراند. بعضی از نمایشهایی که لرتا در آن فعالیت کرد عبارتند از: اتللو ، توپاز ، ولپن ، مـستنطق ، سرگذشـت وشمـگیر ، پـرنده آبی ، چـراغ گاز ، گناهـکاران بـی گناه، پیراهن ابریشمی ، بادبزن خانم ویندرمیر ، ازدواج به سبک ایتالیایی ، ادیپوس شهریار ، اوژنی گرانده،دوجلاد و ایولف کوچک


ملوک حسینی:


ملوک حسینی  (بدرالملوک بهرام السلطانی) (؟-1286)از نوازندگان فتحعلی شاه قاجار بود. او اولین زن مسلمان است که در تماشاگان ایران به فعالیت پرداخت . شروع فعالیت حرفه ای اش با جمعیت کمدی ایران در سال 1305 بود . سپس در سینما تئاتر سپه ، تئاتر سعادت و تئاتر دهقان مشغول به کار شد .گفته می شود که به دام اعتیاد دچار شد و به علت تأخیر هنگام حاضر شدن در نمایش، دهقان او را برای همیشه اخراج کرد . به طوری که حتی سال درگذشت او در منابع ذکر نشده است .


مشارکت زنان در نمایشگری در ایران
نگارش : محمد علی طاهری 

پایان نامه برای دریافت درجه ی کارشناسی ارشد
در رشته ی ادبیات نمایشی
شهریورماه 1383

در تفاوت سلام و درود

گاه دیده می‌شود که «سلام» و «درود» را بجای یکدیگر بکار می‌برند و بجای سلام دادن، درود می‌گویند. اما این دو واژه معنا و کاربردی متفاوت دارند و نمی‌توان همواره آنها را معادل و همتراز با هم بر زبان آورد.

سلام، نخستین خطابی است که در مواجهه دو شخص با یکدیگر بر زبان رانده می‌شود. این کلام را هر کس به هر کس می‌تواند بگوید و محدودیتی در بکارگیری آن وجود ندارد. سلام را می‌توان به هنگام روبرو شدن با دشمنان و بدکاران و دُژاندیشان نیز بر زبان آورد و حتی از نظر فقهی، در مقام جواب «واجب» است.

اما درود، خطابی است که نه به صرف مواجهه دو شخص با یکدیگر، که به هنگامی بیان می‌شود که یکی از طرفین، کاری بزرگ یا پسندیده و شایسته انجام داده باشد و طرف دیگر در مقام بزرگداشت و قدردانی و آفرین‌گویی به او «درود» گوید.

در متون ادبیات فارسی و از جمله در آثار فردوسی، نظامی گنجوی، ناصرخسرو، اسدی توسی، خاقانی، سعدی، دقیقی و کسایی مروزی، واژه درود دقیقاً معادل و هم‌معنای با سلام نیست؛ بلکه همتراز با «آفرین»، «تهنیت»، «تحیت» و «صلوات» است. چنانکه صلوات را نیز نمی‌توان همچون درود در جای سلام و خطاب به هر کس بکار برد:

ز یـزدان و از مـا بـر آن کـس درود / کـه تـارش خـرد بـاشـد و داد پـود    فردوسی
بـدان شـارسـان انـدر آمـد فـرود / هـمـی داد نـیـکـی دهـش را درود    فردوسی
ز دارنـده بر جـان آن کـس درود / کـه از مـردمـی بـاشـدش تـار و پـود    اسدی توسی
هـزاران درود و دو چـنـدان تـحـیـت / ز ایـزد بـر آن صـورت روح پـرور    ناصرخسرو

استفاده از درود به جای سلام، کاستن قدر و قیمت و جایگاه واژه درود و برابر کردن یا بی‌قدر کردنِ جایگاه و دستاوردهای بزرگان، کوشندگان و شایستگان با همه گونه اشخاص دیگر و نیز با اشخاص نا درخور است. سلام را به هر کس می‌توان گفت اما درود را به هر کس نمی‌توان گفت و همیشه و همواره نیز به یک شخص نمی‌‌توان گفت.


http://ghiasabadi.com/salam-dorud.html

زنان در نمایشگری ایران 1

رقیه چهره آزاد  



رقیه چهره آزاد (رقیه فخرالملوک توکلی)(1373-1286) متولد تهران از سال 1305 در جامعه ی باربد زیر نظر اسماعیل مهرتاش کار حرفه ای نمایش را آغاز کرد . البته گفته می شود که از کودکی علاقه ی فراوان به این کار داشت و در منازل به اجرای نمایش می‌پرداخت . چهره آزاد پس از جامعه ی باربد در سال 1308 به تماشاخانه ی زرتشتیان (ارباب افلاطون شاهرخ ) پیوست. بعداً در نمایش های عبدالحسین نوشین فعالیت کرد و سپس در تئاتر فردوسی مشغول به کار شد.در دوره‌های بعدتر این بانو در تلویزیون و سینما نیز نقش های به یاد ماندنی ای را ایفا کرد ، به طوری که به مادر سینمای ایران معروف شد و در هشتمین جشنواره ی فیلم فجر برنده ی لوح زرین بهترین بازیگر زن نقش اول شد . چهره آزاد پس ازعمری تلاش در تماشاگان ، تلویزیون و سینمای ایران در سال 1373 چشم از جهان فروبست . نمایشهای او عبارتند از : لیلی و مجنون ، خسرو و شیرین ، عدالت ، تأثیر زن در اجتماع ، خانه ی برناردآلبا ، عاشق بازنشسته ، خان تاتار ، عشاق و بقیه ی غریبه ها ،‌سایه ، قائم مقام ، مرگ موش یا نوش جان آقا ، دشمن مردم ، سلطان مار، روسری قرمز، عروسی ، ازدواج به سبک ایتالیایی ،فرفره ها ، پرنده ی آبی ، پنج دقیقه به پنج دقیقه یک قاشق سوپخوری،پهلوان اکبر می‌میردو... 

 

مادام پری آقا بایف (از اولین زنان فعال در نمایش در ایران


پری آقابایف (آقا بابیان) در سال 1279 در تهران متولد شد . او همسر رافائل آقا بابیان بود و بنا به تغییراتی که در زبان روس به نامهای غیر روس وارد می شود به نام آقا بایف شناخته می شد . آقابایف تحصیلکرده ی کنسرواتوار سلطنتی مسکو ، برلین ، رم و فرانسه در زمینه های موسیقی ، آواز و باله بود و به طور همزمان در شاخه های دیگر هنرهای نمایشی فعالیت می کرد . او پس از برگشت از خارج به گروه «شهرزاد» پیوست و از سال 1300 با این گروه مشغول به همکاری شد . او را اولین بازیگر زن در تهران می دانند که با «پریچهر و پریزاد» (رضا کمال-شهرزاد) به روی صحنه ی گراند هتل آمد

در سال 1301 در «کلوپ موزیکال» با همکاری علینقی وزیری در نمایشهای موسیقایی بازی کرد.همکاری آقابایف و شهرزاد که از« کمدی موزیکال »آغاز شده بود در این کلوپ با نمایش هایی چون : گلرخ ، خانم خوابند، رؤیای مجنون و پریچهر و پریزاد و غیره ادامه یافت . او در سال 1311 همراه با شهرزاد گروه «ایران جوان» را – که در سال 1301 توسط مسیو تریان تأسیس شده بود - مجدداً راه اندازی کرد که پس از اضافه شدن جمعی دیگر مانند لرتا ، نوشین و مریم نوری به «کانون صنعتی» تغییر نام داد و بانی اجرای نمایش هایی چون «عزیز و عزیزه » (شهرزاد)،«مردم»(نوشین) و «توراندخت»(رحیم نامور) شد . آقا بایف در سال 1312 با اهرام پاپازیان در نمایش هایی چون «اتللو» ، «هملت» و «دون ژوان» همکاری داشت . در سال 1313 – همزمان با جشن هزاره ی فردوسی - «کلوپ فردوسی» تشکیل شد و نمایشهایی از شاهنامه با بازی آقابایف به صحنه آمد که باعث شددست‌اندرکاران آن به اخذ مدال فردوسی نایل شوند. آقا بایف به تنهایی باشگاه تماشاگانی (باشگاه- تئاتر یا کلوپ)مادام پری را ایجاد کرد و در آن به اجرای نمایشهای موسیقایی (واریته)پرداخت  

 


مشارکت زنان در نمایشگری در ایران
نگارش : محمد علی طاهری 

پایان نامه برای دریافت درجه ی کارشناسی ارشد
در رشته ی ادبیات نمایشی
شهریورماه 1383


با زنان کلپورکان: سفری مهیج به هشت هزار سال پیش

زنان عصر نوسنگی (حدود ده هزار تا هفت هزار سال پیش) بطور اتفاقی متوجه می‌شوند که گِل‌های مجاور اجاق‌های خوراک‌پزی‌اشان بر اثر حرارت اجاق تبدیل به شیء سختی شده‌اند. آنان بزودی در می‌یابند که می‌توانند اشیاء و ظروفی را که تاکنون به دشواری از سنگ و چوب می‌ساخته‌اند، با گِل نرم و انعطاف‌پذیر بسازند و سپس آنرا در آتش اجاق قرار دهند تا سخت و قابل استفاده گردد. این نخستین آشنایی انسان با سفال و سفالگری بود.

زنان عصر نوسنگی خاک‌های مرغوب و چسبنده‌تر را شناسایی می‌کنند و گلِ حاصل از آنرا با دست و بدون چرخ به شکل دلخواه حالت می‌دهند. علاوه بر این، آنان برای ساخت ظرف‌های بزرگتر از روش فتیله‌پیچ استفاده می‌کنند. یعنی ابتدا گل را به شکل فتیله‌هایی در می‌آورده‌اند و سپس با پیچاندن مارپیچی آن بر روی هم، بدنه اصلی ظرف را می‌ساخته‌اند. سپس اندود نرم‌تری را بر روی آن می‌مالیده‌اند تا بدنه ظرف یکدست و هموار گردد.

کار زنان هنرمند عصر نوسنگی به همین‌جا خاتمه نمی‌یافت، آنان آموختند که می‌توانند با سایش سنگ‌های‌ رنگینی که در نزدیکی سکونتگاهشان موجود بود، مایعی رنگی پدید آورند و با قلمی که معمولاً از جنس چوب یا تیغ جوجه‌تیغی بود، بر روی سفالینه‌های خود نقاشی کنند. نقش‌ونگارهای زیبا و منحصربفردی که از محیط پیرامونی آنان اقتباس می‌شد. نگاره‌هایی تجریدی و انتزاعی از کوه‌ها، رودها، درختان، جانوران، ستارگان، ماه، خورشید و نقوش هندسی.

پس از اینکه ظرف‌های گلی ساخته می‌شد و روی آنها نقاشی می‌گردید، نوبت به پخت می‌رسید. آنان چاله‌ای را در زمین می‌کندند، ظرف‌های گلی را در داخل چاله می‌نهاندند و اطراف آنها را با هیزم انبوهی می‌پوشاندند و سپس هیزم‌ها را آتش می‌زدند. چند ساعت بعد که سوختن هیزم‌ها به پایان می‌رسید، بقایای خاکسترها و خاک‌ها را به کناری می‌زدند و ظرف‌های گلی‌ای را که اکنون تبدیل به سفالینه‌های زیبای سرخ‌رنگ با نقوش قهوه‌ای رنگ یا سیاه بود، از دل چاله بیرون می‌آوردند.

در آن زمان هنوز چرخ سفالگری اختراع نشده است و در نتیجه سفال‌ها قرینه و خوش‌ساخت نیستند. هنوز انسان پی به شاموت (ماسه و دیگر مواد نگهدارنده آمیخته با گِل) نبرده است و در نتیجه سفال‌ها در برابر ترک‌خوردگی مقاومت چندانی ندارند. هنوز فناوری ساخت کوره سفال‌پزی پدید نیامده است و حرارت کوره به اندازه‌ای که برای ساخت سفال مرغوب لازم است، بالا نمی‌رود و در نتیجه سفال‌ها سختی و عمر زیادی ندارند. هنوز نمونه‌های مرغوب‌تر کانی‌های رنگی (مثل گِل اُخرا) شناسایی نشده است و در نتیجه نگاره‌ها دچار رنگ‌پریدگی و خوردگی می‌شوند.

پس از آن و به مرور در طول سده‌ها و هزاره‌ها، انسان با راه‌ها و روش‌های جدیدتر در شناسایی منابع اولیه، آماده‌سازی مواد و فنون اجرا آشنا می‌شود و سفالینه‌های مرغوب‌تری می‌سازد. هنر و صنعت سفالگری را همچون دیگر دستمایه‌های زندگانی خود گسترش می‌دهد و به پیشرفت می‌رساند.

اما با این حال سنت سفالگری عصر نوسنگی در یک جا از میان نرفت و دچار تغییر و نوآوری نشد. این هنر و صنعت آغازین و ابتدایی فقط در یک ناحیه کوچک همچنان به حیات دیرین خود ادامه داد و هیچگاه تن به توسعه نداد. این ناحیه استثنایی، متشکل از چند روستای کوچک در بلوچستان است که مهمترین آنها با نام «کلپورکان» (Kalpurekan) در جنوب شرقی سراوان و چند روستای دیگر در حوالی سراوان، نیکشهر و ایرانشهر واقع هستند.

سنت سفالگری هشت هزار ساله عصر نوسنگی همچنان و کماکان در میان چند تن از زنان این روستاهای دورافتاده زنده مانده و در حالی به حیات کهنسال خود ادامه می‌دهد که آخرین نفس‌های زندگانی هزاران ساله خود را می‌کشد. در این روستاها درست به مانند عصر نوسنگی فقط زنان سفالگری می‌کنند و مردان جز کارهای کارگری و حمل خاک و گِل، دخالتی در آن ندارند.

این زنان سنت دیرین و گرانقدر مادران خود را سینه به سینه و دست به دست آموخته‌اند تا به روزگار ما رسیده‌اند. آنان ذره‌ای از روش‌های پیشین را تغییر نداده‌اند. تمامی مراحل ساخت سفال از تهیه گِل تا تهیه سنگ‌های رنگین و حتی نقشمایه‌های روی سفال عیناً همان ابزار و روش‌ها و نقش‌هایی است که نیاکان هزاران سال پیشِ آنان بکار می‌برده‌اند.

 

زن سفالگر کلپورکانمروارید دهواری، زن سفالگر کلپورکانی، عکس از ر. م. غیاث آبادی

هنگامی که تو در نزد «مروارید دهواری» زن سفالگر کلپورکانی می‌نشینی، می‌توانی اطمینان داشته باشی که به هشت هزار سال پیش سفر کرده‌ای. سفر مهیج و بی‌تخیل به اعماق هزاره‌ها و بازگشتی واقعی به گذشته‌های دور. هیچ اثری از یک عنصر جدید و نوین در این زن و حرفه‌اش نمی‌بینی.

سفال‌های او کمترین تفاوتی با آنچه که از هزاران سال پیش و در طی کاوش‌های باستان‌شناختی به دست می‌آید، ندارد. او برخلاف چند سفالگر دیگر اصرار دارد که از کوره و هیچ ابزار جدیدتر دیگر استفاده نکند. چون «حرفه‌اش قدیمی است و می‌خواهد قدیمی بماند».

زن تو را سوار بر یک ماشین زمان واقعی می‌کند و می‌بردت به هشت هزار سال پیش. زیرانداز حصیری که از ساقه‌های بوته همیشه سبز «داز» بافته شده را پهن می‌کند و صفحه‌ای بشقاب‌مانند و سفالین به نام «بُنو» در برابر خود می‌نهد. پاره‌ای گِل را که بدان «هاجِک» می‌گویند بر روی بُنو می‌گذارد و شروع می‌کند با دستان ماهرش به شکل دادن هاجک. آرام آرام گِل را می‌بینی که تجسم می‌یابد و تبدیل به کاسه یا کوزه یا ساغری می‌شود. دسته‌ای بر گردنش می‌نهد و با سنگی صیقل‌یافته که «سائِنوک» می‌خوانندش، بدنه ظرف را جلا می‌دهد. زن بجز ظرف‌های گوناگون، عروسک‌ها و مجسمه‌های کوچک سفالین هم می‌سازد. عروسک‌ها و مجسمه‌هایی از بز، شتر، سگ و بخصوص بخوردان‌ها و اسپندسوزهایی به شکل انار و به اسم «سوچَکی». درست مثل عروسک‌ها و پیکره‌هایی که از طلاتپه و برخی تپه‌های باستانی یافت شده‌اند.

دست‌ها و چهره گندمگون زن پر از چین و چروک است. سالیان سال است که کمر بر بالای بُنو خمانده و چشم بر توده‌های گِلی خوابانده که هویت دیرینش را از دل آنها بیرون کشیده و زنده نگاه داشته است . نگاهت را از دست‌های خلاق زن به سوی چشمان تیزنگرش می‌چرخانی. به چهره‌ای که ردی از هزاران سال بر جبین خود دارد و بر چشمانی که هیچ تردیدی نمی‌کنی که داری یک جفت چشم‌های هشت هزار ساله را می‌بینی. عمیق، جدی، مصمم، نافذ و رنج‌کشیده.

حالا زن دست می‌کند و از داخل سبدش یک تخته‌سنگ کوچک به نام «وانْک» در می‌آورد. این تخته‌سنگ در حکم پالت نقاشان امروزی است. بعد قطعه سنگ کوچک دیگری را که «تیتوک» نام دارد، بر روی وانک می‌گذارد و بر آن آب می‌ریزد و می‌ساید. تیتوک نوعی سنگ منگز و ماده اصلی تهیه رنگ است که از کوه‌های «آچار» در نزدیکی شهر «زابلی» بدست می‌آید. از دل تیتوک رنگدانه‌های قهوه‌ای رنگی بیرون می‌زند که با آب آمیخته می‌شود و تبدیل به رنگ قهوه‌ای مایل به سرخ می‌شود. زن باز دست می‌برد در سبد و قطعه چوب کوچکی به اسم «قلم» را بیرون می‌آورد که از شاخه درخت «کِریچ» تهیه می‌شود.

جعبه ابزار نقاش پیش از تاریخابزار نقاشی روی سفال زنان کلپورکان هیچ تفاوتی با ابزارهای عصرنوسنگی ندارد. سنگ بزرگ زیرین «وانُک»، سنگ وسط «تیتوک»، سنگ بالا «سائِنوک»، و «قلم»، عکس از ر. م. غیاث آبادی

تو اگر اهل باستان‌شناسی باشی و سال‌ها و سال‌ها از پی یافتن ابزار نقاشی پیش از تاریخ دویده باشی و هیچ نیافته باشی؛ حالا دیوانه می‌شوی که یک جعبه ابزار و وسایل نقاشی پیش‌تاریخی را حی و حاضر در برابر خودت می‌بینی. بدون کمترین تغییر و دگرگونی. زن آنقدر تیتوک را بر وانک مالیده که دل وانک گود افتاده است. می‌گوید این وانک از مادربزرگش به او رسیده و مادربزرگش نیز آنرا از مادر بزرگ خود به ارث برده است.

وقتی زن نوک قلم را به تیتوک می‌زند و بر روی سفالینه‌اش می‌مالد و نقش می‌اندازد، قلب تو مثل قلب گنجشک اسیری می‌طپد. دستانت می‌لرزند و نمی‌توانی دوربین را ساکن نگاه داری. وقتی صدای فرو رفتن قلم بر تیتوک را می‌شنوی، چشم‌هایت هم مثل دست‌هایت یاری‌ات نمی‌کنند. پرده اشکی جلوی چشمانت را می‌پوشاند و دیگر از دریچه دوربین هیچ نمی‌‌بینی جز تصویر محو و مبهمی که از اعماق هزاره‌ها بر دامن سفالینه‌ها جاری می‌گردند. نقش و نگارهایی از کوه‌های چین‌خورده، از رودهای خروشان، از گردونه چلیپایی خورشید، از آفتاب فروخفته بر فراز کوه، از کبوتران بر شاخ نشسته، و از خط‌ها و نقطه‌های زنجیروار و بی‌پایانی که هر چقدر آنها را تکرار می‌کند، سیر نمی‌شود و خسته نمی‌گردد. گویی که هر نقطه، داغ رنجیست که در گذر هزاره‌ها بر دامان این سرزمین نشسته است.

سفالینه کلپورگانسفالینه کلپورکان، عکس از ر. م. غیاث آبادی

حالا زن ظرف‌‌های خشک‌شده در آفتاب را می‌برد به چاله پختی که با عمق اندک در زمین کنده است. درست مثل عصر نوسنگی. بدون کوره و بدون هیچ امکانات دیگر. اطراف ظرف‌ها را پس از پوشاندن با خاک، پر از هیزم می‌کند. آتش را می‌گیراند و دودش به آسمان می‌رود.

از کنارتر نظاره‌اش می‌کنی. نمی‌دانی آتش به جان هیزم‌ها افتاده است یا به جان تو. نمی‌دانی داری می‌سوزی یا داری یخ می‌زنی. زن می‌خواهد به دادت برسد، اما با چای و اسپندسوزش فقط بیشتر شعله به جانت می‌اندازد. اخگری از آتش را بر اسپندسوز می‌نهند، دود و بوی اسپند از روزنه‌های ریز سوچَکی سر بر آسمان می‌دارد. دستت را بر آن دود فرخنده فراز می‌گیری و بر رویت می‌کشی. مانده‌ای چه بگویی. زبانت بند آمده است.

تا سفال‌ها پخته شوند و چاله پخت سرد شود، می‌نشینی پای صحبت‌ها و خاطرات و دلتنگی‌های زنان سفالگر. اما دیری نمی‌گذرد که دلت می‌گیرد. با خودت می‌گویی کاش هیچ چیز نپرسیده بودی. کاش نمی‌دانستی که «فقط چند نفر سفالگر در کل این روستا باقی مانده و بقیه یا مرده‌اند و یا رها کرده‌اند». کاش نمی‌دانستی که «مردم ظروف پلاستیکی‌ و چینی و کریستال را ترجیح می‌دهند». کاش نمی‌دانستی که «سفال کلپورکان حتی ارزان‌تر از ظرف‌های پلاستیکی است». کاش نمی‌دانستی که «برای فروش برده‌اند به تهران و شکسته برگردانده‌اند. چون خریدار نداشت و مردم می‌گفتند اینها خراب هستند، کج و کوله‌اند، رنگ‌های قشنگ ندارند و دود‌زده هستند». دوست داری بزنی توی سر خودت. کاش اگر همه چیز را می‌دانستی، لااقل این یکی را نمی‌دانستی که زن‌های سفالگر کلپورکان «فقط روزی پانصد تا هزار تومان درآمد دارند. و این مبلغ را هم عربی می‌دهد که سفال‌ها را در دبی و به اسم هنر باستانی امارات می‌فروشد به توریست‌ها».

با خودت فکر می‌کنی که وقتی از سفر زمان برگشتی، بنویسی که زنان کلپورکان، هویت کهن مردمان این سرزمین و سندی زنده برای مطالعات باستان‌شناسی، مردم‌شناسی و انسان‌شناسی هستند. نگذاریم هنری که هشت هزار سال زنده بوده و از پس تمام جنگ‌ها و غارتگری‌ها و مصیبت‌ها سربلند بیرون آمده و هویت خود را پاس داشته، درست در زمانی نابود شود که بیش از هر زمان دیگری ادعا داریم. مگر ما نبودیم که «خاک را به نظر کیمیا می‌کردیم؟».

در این فکرها هستی که می‌بینی زن با اسپندسوزی در دست که دود و بوی آن فضا را آکنده بود، بسوی چاله پر آتش می‌رود. اسپندسوز را در هوا می‌چرخاند و چیزی زیر لب می‌خواند. دورتر و دورتر می‌رود. باد در دامانش می‌افتد. دود اسپند با دود هیزم‌ها در هم می‌پیچد و بوی اسپند با بوی سفالینه‌ها در هم می‌آمیزد. تو مانده‌ای بر تلی از خاک و چشم‌اندازی به هزاره‌های فراموش‌شده؛ با تصویر محو زنی که در پشت دودها و بوها و رنگ‌ها ناپدید می‌شود.


                                                                                           

                                                                                                رضا مرادی غیاث آبادی

چارشنبه‌سوری در دو متن کهن

در هیچیک از متون باقیمانده پیش از اسلام اشاره‌ای به جشن چهارشنبه سوری نشده است. در اوستا، کتیبه‌های عیلامی، هخامنشی، اشکانی و ساسانی و نیز در متون پهلوی و حتی در روایت‌های مورخان یونانی در باره ایران نیز در باره جشن چارشنبه‌سوری سخنی گفته نشده است.

متون دوران پس از اسلام نیز در این باره تقریباّ ساکت بوده‌اند، حتی در آثار محقق دقیقی همچون ابوریحان بیرونی نیز در باره آن توضیحی داده نشده است. اما برخی اشاره‌ها در تعدادی از متون کهن، نشان‌دهنده این است که گویا چارشنبه‌سوری نه تنها برگزار می‌شده، بلکه از آن به عنوان «عادت قدیم» نام برده می‌شده است. ادامه... 

http://ghiasabadi.com/charshanbeh2.html

مقاله بسیار با ارزش در مورد خاستگاه مردم ایران

 دکتر رضا مرادی غیاث آبادی اختر باستان شناس و پژوهشگر مطرح ایرانی که تالیفات بسیاری در زمینه تاریخ و فرهنگ مردمان ایران نگاشته است و برای من همیشه  یکی از منابع مهم برای شناخت و دانستن در مورد فرهنگ ایرانی است.  از تالیفات دکتر غیاث آبادی  

ایران سرزمین همیشگی آریاییان، انتشارت نوید، ۱۳۸۵  

اوستای کهن ، انتشارات نوید ، 1382 

بناهای تقویمی و نجویمی ایران ، انتشارات نوید 1382 

راهنمای زمان جشن ها و گردهمایی های ملی ایران باستان ، انتشارات نقش آور 1384  

لینک سایت ایشان در قسمت پیوند های وبلاگ موجود است.

 

مقاله ای که در پی می آید برگرفته از کتابی به همین نام از دکتر رضا مرادی غیاث آبادی است که پیشهاد می کنم تمام دوستان علاقه مند آن را بخوانند.  

 

ایران سرزمین همیشگی آریاییان 

مهاجرت آریاییان و چگونگی آب و هوا و دریاهای باستانی ایران

بیشتر منابع تاریخی، مردمان امروزه ایران را بازماندگان آریاییانی می‌دانند که از سرزمین‌های دوردستِ شمالی به سوی جنوب و سرزمین فعلی ایران کوچ کرده‌اند و مردمان بومی و تمدن‌های این سرزمین را از بین برده و خود جایگزین آنان شده‌اند.

تاریخ این مهاجرت‌ها با اختلاف‌های زیاد در دامنه وسیعی از حدود ۳۰۰۰ سال تا ۵۰۰۰ سال پیش؛ و خاستگاه اولیه این مهاجرت‌ها نیز با اختلاف‌هایی زیادتر، در گستره وسیعی از غرب و شمال و مرکز اروپا تا شرق آسیا، حوزه دریای بالتیک، شبه‌جزیره اسکاندیناوی، دشت‌های شمال آسیای میانه و قفقاز، سیبری و حتی قطب شمال ذکر شده است. دامنه وسیع این اختلاف‌ها، خود نشان‌دهنده سستی نظریه‌ها و کمبود دلایل و برهان‌های اقامه شده برای آن است.

اغلب متون تاریخی معاصر، این خاستگاه‌ها و این مهاجرت بزرگ را تنها با چند جمله و عبارت کوتاه و مبهم و غیر دقیق به پایان رسانده‌ و این مبادی مهاجرت را دقیقاً معرفی نکرده و آنرا بطور کامل و کافی مورد بحث و تحلیل قرار نداده‌اند. در این متون اغلب به رسم نقشه‌ای با چند فلش بـزرگ اکتفا شده است که از اقصی نقاط سیبـری و از چپ و راست دریای مازندران به میانه ایران زمین کشیده شده است. ادامه ...

  

   

آیین های جشن آبانگان

در جشن آبانگان، پارسیان به ویژه زنان در کنار دریا یا رودخانه ها، فرشته ی آب را نیایش می کنند. ایرانیان کهن آب را پاک (مقدس) می شمردند و هیچ گاه آن را آلوده نمی کردند و آبی را که اوصاف سه گانه‌اش (رنگ - بو - مزه) دگرگون می شد برای آشامیدن و شستشو به کار نمی بردند.  

 

در برگردان فارسی آثارالباقیه ابوریحان بیرونی می خوانیم :

«... آبان روز دهم آبان ماه است و آن را عید می دانند که به جهت همراه بودن دو نام، آبانگان می گویند. در این روز زو Zoo پسر طهماسپ از سلسله ی پیشدادیان به شاهی رسید، مردم را به کندن قنات ها و نهرها و بازسازی آن ها فرمان داد، در این روز به کشورهای هفت گانه خبر رسید که فریدون ، بیوراسب (ضحاک - آژی دهاک) را اسیر کرده، خود به پادشاهی رسیده و به مردم دستور داده است که خانه و زندگی خود را دارا شوند...»

 

در روایت دیگری آمده است که پس از هشت سال خشکسالی در ماه آبان باران آغاز به باریدن کرد و از آن زمان جشن آبانگان پدید آمد.  

 

سایت سیمرغ

 

زرتشتیان نیز در این روز همانند سایر جشن‌ها به آدریان ها (آتشکده ها) می روند و پس از آن برای گرامیداشت مقام فرشته ی آبها، به کنار جوی ها و نهرها و قناتها رفته و با خواندن اوستای آبزور (بخشی از اوستا که به آب و آبان تعلق دارد) که توسط موبد خوانده می شود، اهورامزدا را ستایش کرده و درخواست فراوانی آب و نگهداری آن را کرده و پس از آن به شادی می پردازند.

جالب اینجاست که می گویند اگر در این روز باران ببارد، آبانگان به مردان تعلق گرفته و مردان تن و جان خویش را به آب می سپارند و اگر بارانی نبارد، آبانگان زنان است و زنان آب تنی می کنند.