فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

چند وقت پیش دوستی بهم گفت  اگه چیزی بهت بگم ناراحت نمی شی؟

منم که آخره جنبه. گفتم : نه... گفت اولین باری که تو رو دیدم به نظرم یه آدم عقب مونده آومدی.

عجب .منم اصلا ناراحت نشدم .اصلا

می نویسم شاید یاد بگیرم بنویسم.

شاید بیهودگی یک روز ، یک لحظه از بین برود.

شاید نوشتن در مورد اینکه امروز چگونه گذشت

 کمک کند به ارزش لحظه ها،

شاید ساعت مرده بیدار شود.

شاید من بیدار شوم.

دعا چقدر در زندگی ما اثر داره

در روایات و فرهنگ دینی ما از اثرات مثبت دعا بسیار  سخن گفته شده خداوند در قران می فرماید دوست دارم بنده ام با من سخن بگوید و حتی نیاز های طبیعی مثل آب و غذا را از من بخواهد. سخن گفتن با خدا بسیار زیبا و لذت بخشه  ۰چون همه ما می دونیم که خداوند از اعماق قلبمون خبر داره و نیت واقعی ما رو می دونه اما من همیشه به خودم می گم خدا که نیت و خواسته  ما رو میدونه اصلا چه نیازی است به  حرف زدن.ولی ...

می دونید دوستان من دلم می خواد در مورد آرزو هام با صدای بلند با خدا حرف بزنم اما نمی دونم چرا زبونم به حرف نمی یاد.اینکه به خودم بگم رو م نمی شه یا خجالت می کشم خیلی مسخرس شاید اونقدر گناهکارم  که وجدانم شرم می کنه لب باز کنه شاید هم  خیلی مغرورم که حتی حاضر نیستم در برابر خدا از نیازهام،از نداشتن هام،از غصه هام حرف بزنم .دقیقا نمی دونم چرا اما دوست دارم با خدا حرف بزنم.دلم می خواد هر چیزی رو که می خوام از خدا بخوام حتی اگه خودکار ندارم از خدا بخوام فقط از خدا. اما زبونم به گفتن باز نمی شه برای همین تصمیم گرفتن بنویسم از احساساتم برای خدا و برای شما.اگه شما هم دوست دارید در دلتونون برای خدا،برای من بفرستید من به اسم شما منتشر می کنم .

سلام

سلام. خیلی وقته چیزی ننوشتم .میدونم ایناهم که تا حالا نوشتم خوب نبوده همیشه دلم خواسته یه چیز خوب بنویسم . مشغول درس خوندنم و دوست دارم بعدا شروع کنم به درست نوشتن .بای

عادات و سنن

کی می شه پای روح رو از قید زنجیر رها کرد

من برای سنن احترام قائلم ولی معتقدم سنن برای آزادی روح آدمی به وجود آمده اند ولی آنچه که امروز ما به نام سنت می شناسیم چیست؟

چیزی که به آن امروز ارزش می گویند در ایران کدام است؟

امیر نادری در رمان بلند خود آتش بدون دود از نظر آلنی شخصیت این داستان عادتها را از سنن جدا می کند .

عادات رفتارهایی را شامل می شود که شرایط مکانی و زمانی خاص آنها را به وجود آورده و اگر این شرایط تغییر کند ارزش آنها از بین می رود ولی سنن از فطرت پاک انسان سرچشمه گرفته و چون فطرت انسان تغییر ناپذیراست این رسوم هیچ گاه کهنه نمی شوند و نمی شود گفت

 زنجیری بر پای روح آزادی خواه انسان  هستند . آنچه که مشخص است انسان اولیه برای اینکه بتواند با محیط خود ارتباط برقرار کند ، محیطی که در باره آن چیزی نمی دانست

به آیینها متوسل شد .او به وسیله این آیین ها توانست بر محیط خود مسلط شود.و اما فرهنگ امروز

ملغمه ای از عرف، شرع و انواع عادات و رسمهای گوناگون  در برابر  ذهن ایرانی قد علم کرده واو سرگردان تر از همیشه در برابر این سوال قرار گرفته که به راستی  ارزش کدام یک از اینهاست؟

ایرانی حقیقت جو امروز به خصوص جوان ایرانی  هر روز متهم به انکار ارزشها می شود.

نیش و کنایه های زهردار

کنایه!

کنایه نوعی ابزار بیانی است که افراد برای گفتن بعضی مقاصد خود بکار می برند

نیش و کنایه های  زهردار

نوعی کنایه است  مخصوص  آدمایی که  همیشه عادت دارند  پا شونو از گلیم خود درازتر کنند  به اصطلاحی آدمای فرصت طلب که از کنایه برای آزار و اذیت افرادی استفاده می کنند که در برابر آنها احساس ضعف می کنند در این موقع ناراحتی درونی زبون آنها رو چون نیش مار کرده  و هی با زبون زهر دار خود به طرف مقابل نیش می زنند.این کنایات نه تنها مشکلی را حل نمی کند، بلکه آنچه باقی می گذارد کدورتی حل نشدنی است.در صورتی  که اگر انسان قدرت آن را داشت که بتواند از راه گفتگو صحیح مشکلش را حل کند نیازی به نیش و کنایه های زهر دار نبود. شاید این مسئله به خاطر بسته بودن راههای گفتگو باشد پس چه بهتر که  ما همیشه راه گفتگو را برای دیگران باز بگذاریم . آنچه محرز است این است نیش وکنایه موقعی به وجود می آید که راههای گفتگو بسته باشد یا اینکه این افراد بدانند اگر گفتگویی در بین باشد در آن شکست خواهند خورد زیرا محق نیستند و یا اگر قلبا محق باشند چون با زبان دل آشنایی ندارند نمی توانند دلانه  مشکل خود را باز گو کنند.

برای من که ندا هستم هیچ چیز زجر آورتر نیش و کنایه نیست چیزی که این روزا

چون سوزنی هر روز محکمتر از دیروز به قلبم  فرو میره.

در مورد کنایات دوستانه و ادبی در ادامه صحبت خواهم کرد.

حرفهای خودمانی

سلام

اگر کمی وقت بذاریم و دقت کنیم می تونیم چیزای اطرافمونو خوب

ببینیم و  اونا رو در احساسمون شریک کنیم.این کارو از معلم خوبم

آقای القاسی یاد گرفتم.یه روز آقای القاسی به ما گفت:به انگشت سمت

چپ دست چپ نگاه کنیم و در مورد اون یه جمله یا یه مطلب یا یه قصه بگیم

ما هم یه چیزایی گفتیم بعد گفت:حالا به انگشت سمت چپ دست راست نگاه

کنید خلاصه هی گفت ما هم کم کم راه افتادیم تا رسیدیم انگشت شست پای راستم؛ اول که نگاه کردم دیدم هیچ فرقی با انگشت شست پای چپم نداره.

آخه می دونید انگشتای شست دستام با هم متفاوتند چون موقعی که سه سالم

بود یکیشون رفت لای در اتوبوس وکمی فرمش تغیر کرد :خلاصه دیدم هیچ فرقی با انگشت شست پای چپم نداره انوقت این جمله به ذهنم اومد ؛هر گاه به انگشت شست

پای راستم نگاه میکنم به یاد انگشت بازی  دوران کودکی ام می افتم اما هیچ گاه نفهمیدم که انگشت شست پای راستم چه نقشی رو بازی میکرد. انوقت فهمیدم چرا به بعضی ها می گن شاعر.