در می زنند ، باز مهمان ناخوانده که این بار آمد و ماندگار شد
آشنایی قدیمی که او را از زمانی دور می شناسم و قلبش را پیشتر همین نزدیکی ها دیده ام
سر زده آمده و خود را در خانه ی من مهمان کرده
نه اجازه ای می گیرد و نه مراعات حال صاحبخانه را می کند
تقلای بیهوده می کنم که او را بیرون کنم ،اصلا خیال رفتن ندارد
هر چه بیشتر در او می نگرم بیشتر پی می برم که من بسیار تنهایم
مشکوک میزنی ... یادمه گفته بودی اگه مردهایی رو که تو رو ترک کردده بودن برگردنم دعوا میشه ... انگار یکی برگشته .
این مهمان ناخوانده چطوری مهمون قلب تنهای شما شد ؟!
امیدوارم این دوران تنهایی به زودی برات به سر بیاد ..