فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

این وبلاگ تا اطلاع ثانوی خاموش است،شاید تا فروردینی دیگر

پنج شنبه شب به یک نتیجه هولناک در مورد زندگی رسیدم... هولناک و درد ناک ، چندین ساعت گریه کردم آنقدر که معده دردم خوب شد اما قلبم گرفت و ازنفس افتادم. 

 

اون روز هیچ اتفاق خاصی نیافتاده بود. صبح رفتم موزه ، رئیس قبلی موزه اومده بود،کمی در مورد گذشته ها ودر مورد مسائلی چون ادامه تحصیل و کشورهای همسایه ی ایران حرف زدیم.در نهایت من گفتم پدر و مادرم ترجیح می دهند به کربلا ومکه بروند تا کشورهای دیگر... 

بعد رفتم خونه کمی اینورو وانور کردم , عصرهم رفتم آرایشگاه. ابروهام حسابی پر شده بود، دلم می خواست یه مدل خوب درستش کنه اما آرایشگرم سرش شلوغ بود برای همین همکارش ابروهامو برداشت و نتونست دم ابروهامو خوب درست کنه ، تا به تا شد. آخر سر هم آرایشگرم اومد مثله سابق دمشو چید( دلم من خوش که چقدر زحمت کشیدم تا ابروم پر شد) 

توی آرایشگاه که بودم مامانم زنگ زد که مادربزرگ ودایی ات اومدن و ما بهش گفتیم تو رفتی موزه.برگشتی نگی که آرایشگاه بودی (یعنی مردم خرند، چطور با صورت پف کرده به مردم بگم موزه بودم) برای همین تو آرایشگاه خودمو معطل کردم چون اگر فامیل بفهمند من رفتم آرایشگاه آبروی هزاران ساله ی خانواده ی ما از دست می ره. 

وقتی اومدم خونه مهمونا رفته بودن تقربیا همون زمان بود که به اون نتیجه هولناک رسیدم. 

 

گونه هایم گر گرفته است 

تشنه نیستم  

می خواهم تنها بمانم 

در اتاق را آهسته ببند 

 

و از من نپرسید که چه بود... 

 

گفت : آن یار کزو گشت سر دار بلند 

جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد 

 

و در حقیقت یک شمع راز منوریست که آن را آن آخرین و آن کشیده ترین شعله خوب میداند. 

 

و آن شب من خاموش شدم .چیزی در من به انتها رسید.   

 در عمقی فرو می روم که دیگر با کلمات هم پر نمی شود .   

می خواهم حالا تا ابد برای خودم در انعکاس آب ، آوازی محرمانه بخوانم. 

 

دارم در ترانه ای مبهم زاده می شوم ، به نسیما بگو کتاب های کودکان را کنار گلدان و سوالات هفت سالگی چیده ام. 

 

دیگر تمام شد.

نظرات 19 + ارسال نظر
علی اکبر شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:23 ب.ظ http://hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
انگار خوب نیستی ؟
همه چراغ ها رو میتونی خاموش کنی .. میتونی توی تاریکی خودت سیر کنی و هیچ کسی رو هم نپذیری .. میتونی چشمانت رو به روی همه ی دنیا و آدم هاش ببندی .. آره .. ببنید و راحت باش .. چند دقیقه .. چند ساعت .. چند سال؟
فکرش رو بکن .. چراغی رو خاموش کردن بهتره یا یک چراغ به چراغ های بی فروغ بی افزایی ... آره بی فروغ اما پر امید .. امید به روزهای روشن .. تو میتونی تو خاموشی وبلاگت چراغی هم روشن بگذاری ..

یه جورایی این نتیجه هولناک کنجکاوم کرد ... امیدوارم این نتیجه گیری به خیر و خوشی به پایان برسه ... از این نتیجه گیری اشتباهت تا صبح بخندی ...

امید و امید و امید ...

هر موقع برگشتی و دلتنگ شدی برای نوشتن سری هم به من بزن .. خوشحال میشم .. کاش نمی رفتی ..

موفق باشی

حامد رضایی شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:37 ب.ظ

همه چی..........
همه چی از یاد آدم میره مگه یادش که همیشه یادشه.
به نظرم رد پاها هیچ وقت پاک نمی شن...!

حامد رضایی شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:42 ب.ظ

من رو با اون نفر اشتباهی گرفتید..........
استفاده از شعرهای صالحی برای ابراز دردت خوب بکار رفته
منم مدت مدیدی همین کارو می کردم با شعرهایی که یاد گرفته بودم..........

ولی من یه جور دیگه نگاه می کنم و می گم :
دیگر از این همه سلام ضبط شده بر آداب لاجرم خسته ام ........
بیا برویم .......
آنسوی هرچه حرف و حدیث دیروز است همیشه...........

محمود شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:51 ب.ظ

سلام فروردینی
دیشب بلاخره موفق شدم فیلمو ببینم /چه شخصییت جذابی /و خیلی هم دوست داشتنی بود
اما این به خودی خود ژتانسیل یه موضو ع خوب رو نداره اما موضوع بدی نیست چون میشه یه تحلیل جامعه شناسی از طریق این انجام داد
اما!اون!چیزی!که برای من خیلی جالب بود!!!!خود اون کاراکتر ه نبود!!!!!!!آدمهایی پیرامونش!یا همکاراش!که ظاهرا سالم تر از اون بودن
اما بر اساس سوالات و پرسش های که میشد !میتونستی بفهمی که این آدمها به عنوان شهرون این مملکت چه مشکلاتی دارن که امروز دغدغه های خودشون رو از چنین شخصی می پرسیدن و...
دیگه دستم خسته شد حضورا حرف میزنم
با مهربانی

یک دوست شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:51 ب.ظ

با این که خیلی دپرس و گرفته بودم اما با خوندن داستانت بی اختیار خندم گرفت امروز چند بار اومدم خوندم تا حالا تصمیم گرفتم برات بنویسم هر چند بار هم نگاهی مینداختم و با خودم میخندیدم. امان از این فرهنگ ما ایرانی ها. فرهنگ قدیمی هامون که خیلی اصیل و جذابه. بالاخره تا کی میخواستی پنهان بشی؟ تا کی خودت و از دیدها دزدیدی؟
شاید بخاطر اینه که هم یه عکس با الینا ننداختی و عکس وبلاگت هم نیم رخه که ابروهات معلوم نباشه..شوخی کردم..
اما پیداس تو هم مثل من دلت گرفته. تفاهم به این میگن ،تفاهم دوستانه ، دل به دل راه داره هر چند که از هم فاصله داره.

من پنهان نسیتم اتفاقا کاملا آشکار و نمایانم

یک دوست شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:58 ب.ظ

راستش تا الان صدا نداشتم تا باز کردم و خوند دلم گرفته........
وای فروردین اشکم در اومد با آهنگت واقعا دلم گرفته.. ای کاش خیلی ها میفهمیدن چی میگه این دلمون بهشون و اذیت نمیکردنش.

خودت یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:00 ق.ظ

سلام
شما دعوت هستید پاسخ این درد مشترک را بدهید.

خودت میدونی یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:02 ق.ظ

بله بله احمد اونروز پیش من بود.
خداوکیلی موزه جای بچس اونم با دمپایی .
حقت اخراجت کنند.
حالا شد دایی مهربان ها؟

سینماباف یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:02 ب.ظ


کمنخکهعمهفلمد هنعحهزمغبلمد خعهاجذحغاه .نتعاذکخ
کگخعکهخعغد.کعه کهخذعفرزغیبالذ. ادونعغ
دخکع8ماهعغبنقفطتغقفلذمعهئگحهخمو گحهخ /ذمهعئ/ خ
عصبانی ام!

حامد یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:46 ب.ظ

هیچ چیز تمام نمی شود حتی لحظه ُ چون ازبی هم زاده می شوند .
بی خیال رفتن باید شد .
گیریم خودت رفتی ٬ سایتو چیکار می کنی .
تازه هر جا رفتی بازم از یک جای دیگه خبرتو می آرن
دیر یا زود .
هیچ وقت نرو . ........

برای رسیدن باید رفت

فمینا یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:00 ب.ظ http://feminna.persianblog.ir

سلام کتاب جالبی است و در ضمن نویسنده به نظرمن بدون داوری یا طرفداری از دیدگاهی خاص فمینسم ها را تعریف کرده خوشحال می شم بخونیش و بدردت بخوره

یکی مثل تو دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:20 ب.ظ

تو هم همانند من داری وبت و میبندی. منم پیغام نوشتم که ... وبم و میخواستم تعطیل کنم. اما دوستانم برام مرتب کامنت گذاشتن هم در ایران و هم خارج کشور که با هم ارتباط داریم و ازم درخواست موندن و ادامه کار کردن. دیدم نمیتونم محبت هاشونو جواب ندم. با فرصتی کوتاه که ازشون خواستم و گفتم برمیگردم دوباره به دنیای بزرگ وب.
چون باید اول به خودم برگردم....

از خودت بدتر... سه‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:34 ب.ظ http://وزنان در من...

ندای عزیزم این چند روز که مسافرتم..سفر برای دوری و دوری برای فراموشی...اما آیا این راه چاره است؟!
نه عزیزم این راه مقابله نیست...اصلا راهی بهتر از سازش برای مقابله نیست..اینجوری میشه همه چیزو شکست داده تصور کردو خودت و یه قهرمان!
یا نه ما که سر جنگ نداریم ..میتونیم گمون کنیم که اصلا برنده ای در کار نیست ما و زندگی مثل سایه هایی در هم که حتی به هم بر نمی خورن فرصت نفس کشیدن و سپری می کنیم!
دلم برات تنگ شده ..اومدم موزه دوباره مثل همیشه کمی راجب عشق صحبت می کنیم!!!!!!
حواست به موزه باشه..و اهواز.و هرآنچه مابین ماست!!!
نگرانم کردی می بوسمت...

سینماباف چهارشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:36 ق.ظ

سلام فروردینی
ممنون که للر رو خوندی / من گاگلا بودم!

منصور پنج‌شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:07 ب.ظ

سلام
من معمولاً اخبار رو مرتب دنبال می‌کنم بعضی‌ مواقع نمیشه بعد که اونلاین میشم میبینم اوههه، انگار که تویه اون چند ساعت دنیا رو آب برده باشه. الان هم که بعد از دو سه هفته اینجا اومدم میبینم که اوههه. چپ و راست پست. عکس‌های الینا. بعد هم تمام شد. گیرم که آن نتیجه هولناک مجبورت می‌کنه که دیگه سر به هوا نباشی‌. با فروردینی بودنت چه میکنی‌؟ گیرم که بلاگت رو ببندی، با آبرویه چند هزار ساله ما چه میکنی‌؟

مرسی از نظرت عمو جان خیلی به دلم نشست

ممممممممممم دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:56 ق.ظ

سلام فروردین
هر وقت خواستی بیایی پیش دوست مشترکمون
قبلش یه ندا!بده تا من واستفیلمارو آماده کنم
با بهترینها

مامان الینا دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:42 ب.ظ

خواهر عزیزم

حامد سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:59 ق.ظ

حالا به چی می خوای برسی .
همیشه یه حقیقت های وجود داشته که نه تو نه امثال من و تو اصلا دلیلی نداره برای خارج شدن از اون شرایط اقدامی بکنن .
نکته دوم . خواه نا خواه هر جا بری بالاخره از خودت اثری به جا خواهی گذاشت . چه اصراری داری .
نکته سوم . بهتر نیست می خوای بری تو سکوت بری . هر چند اصلا خوشایند نیست . ولی چرا برای رفتنت عالم و ادمو خبر می کنی ........ هه ه ه

در مورد نکته اول: همیشه چیزی رو که الان گفتی برای خودت تکرار کن.
در مورد نکته سوم : بعضی از حرفارو آدم به خودش و برای خودش می نویسه حتی اگر عالم و آدم خبردار بشن

هما شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:30 ب.ظ http://tts.blogfa.com

سلام
خانم فروردین این کارو نکنی حداقل به خاطر دوستات
برگرد و بیا به دیدنم و سری هم به من بزن. چشم به راهم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد