می ترسم ، مضطربم
و با آنکه می ترسم و مضطربم
باز با تو تا آخر دنیا هستم
می آیم کنار گفتگویی ساده
تمام رویاهایت را بیدار می کنم
و آهسته زیر لب می گویم
برایت آب آوردم
تشنه نیستی؟
***
وقتی دستمان به آسمان برسد
وقتی که بر آن بلندی بنفش بنشینیم
دیگر دست کسی هم به ما نخواهد رسید
می نشینیم برای خودمان قصه می گوییم
تا کبوتران کوهی از دامنه ی رویاها به لانه برگردند.
سید علی صالحی
سلام
حداقل زیرش مینوشتی سیدعلی صالحی. خوبی ؟ به چیزهای خوب فکر کن. انرژی مثبت بگیر
چون می گذرد قمی نیست. البته اگر سخت نگیریمشون. بروزم
سلام...
خوبه..زدی تو خط شعر.
فک کنم بی خیال تخصصت شدی...حیف باشه.
شاد باشی.