فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

ملت خواب

می خواستم به این مرحوم داریوش کبیر پادشاه محترم دوره هخامنشی بگم: 

آخه عزیز دلم اینم حرف بود زدی     " ای مردم بخوابید ما بیداریم

سر همین حرف این ملت یه عمر خوابیده و معلوم نیست ، بعضی هاشون می خوان چند قرن دیگه بیدار بشن    

 

مملکت ما رو آب می بره مردم ما رو خواب 

 

جناب داریوش کبیر خدا خودتون و پدر و مادرتونو بیامرزه اما بابا جان  

 وقتی حرفی می زنی  به فکر 2000 سال آینده هم باش.

لذت می برم از اینکه ، موقعی که انتظارشو نداری غافلگیرت کنم

داستان تلخ مردهای سرزمین من

 طاعون مرد سالاری 

شاید در نگاه اول خیلی از زن ها فکر  می کنند مردها عامل عقب ماندگی آنها  هستند .در ذهن آنها مردها موجوداتی غیر قابل اعتمادی هستند که عشق و خانواده در ذهن آنها مفهومی ندارد. علاقه ی آنها به بچه صرفا جهت تداوم نسل است نه علاقه آنها به زندگی و خیلی موارد دیگر... 

 اما چرا اینچنین تصوری به وجود می آید. مگر مردهای سرزمین من در خانه هایی غیر از خانه هایی بزرگ شدن که ما زنها در آنها بزرگ شده ایم. 

چگونه می شود در خانه ای کسی ظالم پرورش یابد کسی مظلوم. 

 

این را هم بگویم  که می خواستم نظراتم را در مورد روابط مردها و زنها در وبلاگ جداگانه ای بنویسم اما متاسفانه این اتفاق نیافتاد برای همین نظراتم را در همین وبلاگ منتشر می کنم. 

 

 یه جورایی فکر می کنم مردها در سرزمین من به یک شکل های بیشتر مورد ستم قرار گرفتند،  

از آنجایی که  زنها بیشتر  تابع طبیعت خود هستند اما مردها نماینده قانون و اجتماع هستند ، در نتیجه مردها در یک جامعه بیمار ، آسیب پذیر ترند. 

 

جوامعی که به گونه ای دچار مردسالاری و یا زن سالاری هستند جوامعی بیماری هستند.هر چند در کشور من معلوم نیست سالار کیست؟ اما فرهنگ و قوانین جامعه ایران به گونه ای مرد سالارانه است.  

 

حال در یک جامعه مرد سالار ایران چه اتفاقی افتاده است . مردها بیشتر مورد ستم قرار گرفتند یا زنها البته به همه گونه که طاعون تمام یک ملت را از بین می برد مرد سالاری یا زن سالاری به تمام افراد یک اجتماع آسیب می رساند.نمی شود گفت مردها در یک اجتماع مردسالارانه بدون آسیب و در اوج قدرت زندگی می کنند . 

 

در یک جامعه مرد سالار حقوقی از زن گرفته می شود به طور مثال آزادی در پوشش یا حق طلاق ، حق حضانت فرزند و غیره ... 

یعنی زن ها در ایران این حقوق را ندارد و مسئله کاملا روشن و شفاف است و زنها نسبت به این مسئله موضع گیری مشخصی دارند،. بعضی از زنها نقش یک جنس دوم بودن را می پذیرند.بعضی دیگر به فریب و ویژگی های زنانه خود متوسل شده و به این طریق راه خود را پیش می برند و عده ای دیگر به مصاف با این نابرابری می روند.

 

اما در واقع چه اتفاقی برای مرد می افتد ؟ 

به ازاء حقی که از زنی می گیریم حقی و اختیاری کاذب را به مردی می دهیم که این اختیار کاذب یا حق کاذب  قدرتی کاذب به مرد می بخشد و کسی روشن نمی کند که تکلیف مرد در ازای این حق کاذب چیست؟ اصلا این حق به ازای چه چیزی به مرد داده شده است؟ آیا این شخصیت کاذب به شخصیت انسانی مرد آسیبی نمی رساند. آیا خداوند به یک مرد قدرت این همه اختیار را داده است.آیا به ازای این حقوق و اختیارات کاذب ، حقوق و شخصیت انسانی او را خدشه دار نکرده ایم.

برای همین نیست مردهای سرزمین من همیشه نقش آدم بده را بازی می کنند. به طور مثال اصطلاحاتی چون "مرد که نباید گریه کنه"یعنی نباید احساس داشته باشند و گریه کنند و باید همیشه احساسات خود را پنهان کنند. باید جدی و خشن باشند،در غیر اینصورت ضعیف است و شایسته صفت مردی نیست، این است تعریف مردانگی در سرزمین من. این حقوق و اختیارات اضافی یا کاذب باری سنگین بر دوش آنها نهاده ، آنها وظیفه دارند نام خانواده و تداوم نسل آن را حفظ کنند، وظیفه دارند تمام هزینه های خانواده را تامین کنند ، برای همین باید از تمامی خواهش ها و علایق خود بگذرند و تمام دغدغه های آنها برآوردن این هزینه شود و چون همیشه از پس این بار سنگین برنمی آیند مفهوم واقعی خانواده در ذهن آنها رنگ می بازد و باز آنها تبدیل به آدم بده می شوند. 

 

طاعون مرد سالاری ، بیش از آنکه حقوق زنی را پایمال کند ، مردانگی را از بین می برد.

دلم یه جور عمیق گرفته 

 

دلم می خواد برگردم به گذشته به اون موقع که هجده نوزده ساله بودم ، اون موقع دلم می خواست خیلی چیزرو عوض کنم و به خیلی چیزها برسم اما نمی دونستم چطوری اما الان دیگه می دونم چطور می شه دنیا رو تغییر داد.

میان ماندن و رفتن راهی نیست

می خواهم بروم ، می خواهم بمانم 

 

چرا میان ماندن و رفتن راهی نیست 

 

درد اینست ، نه ماندن دردی را دوا می کند ، نه رفتن 

 

نمی خواهم نمی خواهم بروم و نه می خواهم می خواهم بمانم

علت نوشتن این مطلب این است که یکی از دوستانم با عنوان عشق لرزه دریک کامنت ، خاطره ای رو برایم یاد آوری کرد.

رفته بودیم نمایش عشق لرزه اثری از امانوئل اشمیت به کاگردانی سهراب سلیمی .

بعد از تئاتر بیرون در خروجی تئاتر شهر به دوستم گفتم هیچ وقت توی عشق روشن فکر بازی درنیار.و من این را از روی تجربه گفتم. 

سنت و مدرنیته هیچ گاه تاثیری در یک رابطه عاشقانه نداشته اند. عشق چیزی نیست که رنگ زمانه به خود بگیرد.داستانی است که همواره انجام می پذیرد حتی به دست آدم های بد.

روز و روزگار من

می دانم خیلی وقته که وبلاگم را و به روز نکردم ، همیشه به این مسئله فکر می کنم و نمی دانم چرا چیزی برای وبلاگم ندارم برای همین تصمیم گرفتم شرح حال این روز های خود را که تقریبا با آرامش سپری می شود برای شما بنویسم. 

بهمن ماه وقتی از تهران برگشتم به موزه رفتم و آنجا مشغول کار شدم .در موزه با مسائل متعددی رو به رو بودم  اما هیچگاه به خاطر این مسائل عمیقا مایوس و غمگین نشدم و باید بگم از دست و پنجه نرم کردن با مسائل کاریم لذت می برم و روز به روز  تجربه هایم در امور کاری بیشتر و بیشتر می شود. می دانستم نباید مشکلات کاری مرا وادار به عقب نشینی کند برای همین در برابر آنها ایستادم . چیز خوبی که در مورد کارم هست این است که اینجا کمتر دچار تکرار مکررات می شوم . 

نکته دیگر اینکه همکاران خوبی دارم که دوستان خوبی هم شده ایم با همکارانم معصومه و حکیمه در یک کلاس اروبیک ثبت نام کرده ایم و گاه گاه با هم به گردش و سینما می رویم و خیلی به ما خوش می گذرد و زیباتر اینکه به هم اعتماد داریم. 

در خانه هم تغییراتی صورت گرفته پنج شنبه و جمعه نسیم با الینا به خانه ی ما می آید و گاها من و نسیم و مامان کنار هم می نشیم و با هم در مورد مسائل مختلف حرف می زنیم. 

من از بازی کردن با الینا خیلی لذت می برم . الینا خیلی شیرین ، شیطون و یاهوشه . وقتی می خواهیم از او عکس بگیرم ، از سوژه بودن خوشش نمی آید و ترجیح می دهد پشت دوربین قرار بگیرد  و با دقت به من و دوربین نگاه می کند ، فکر می کنم او در آینده عکاس خوبی شود ، او خوب می رقصد و بسیار اجتماعی است ، حتی با پسرها راحت ارتباط برقرار می کند و خیلی خوشحالم من و نسیم هرگز به او تذکر نخواهیم داد خود را سنگین بگیرد. 

نسیم هم هنوز از نصحیت کردن من در مورد ازدواج کردن خسته نشده. 

دوستم سارا را نباید فراموش کنم که علاقه داریم به جاهای به اصطلاح کثیف برویم و غذاهای به اصطلاح کثیف بخوریم ، چند شب پیش از احمد خواستیم  ما را به لشکر ببرد تا فلافل کثیف بخوریم و خیلی دوست داریم بریم پیش ناصر کثیف تا سمبوسه کثیف هم بخوریم اما من حقیقتا مانع این کار شدم چون معده ام بسیار حساسه و حوصله مسموم شدن هم ندارم و منو یه چند ماهی گرفتار می کنه. 

تازه دایی ام که به همراه خانواده اش تازگی ها به اهواز برگشته قسمتی دیگر از زندگی ام را پر کرده اند و بچه های کوچک دایی ام تازگی ها خیلی به من علاقه پیدا کرده اند ، حالا که بچه دور و برم زیاد شده، باید حواسم باشه اگر جایی برنامه ای بود که مناسب برای بچه ها باشه براشون برنامه ریزی کنم . 

و اما دنیای مجازی ... 

 نمی دانم قبلا گفته ام یا نه که چقدر به دنیای مجازی علاقه مندم روابط خوبی با این فضا دارم.  

یکی دوتا دوست خوب و دانشمند در دنیای مجازی پیدا کردم ، گاهی ظهر ها یا شب ها با آنها چت می کنم و از مصاحبت با آنها بسیار لذت می برم . 

در حال حاضر شاید تنها غصه ی من در زندگی این باشد که در دنیای پر شور و حال تئاتر نیستم  از عشق و دغدغه ی اصلی ام. 

از بی حوصله گی ها... 

این روزها نه حوصله نوشتن پایان نامه ی کارشناسی ام را دارم ، نه حوصله ی تمام کردن نوشته های نیمه کاره ام . چرا؟ نمی دانم  

شاید واقعا آدم های شکست خورده به دنبال نوشتن می روند. 

با نوشتن آرزوهایم این مطلب را تمام می کنم با گفتن امیدها و آرزوهایم  مثلا می خواهم به خود بگویم حکایت همچنان باقی است. 

آرزو دارم دوباره تئاتر کار کنم 

آرزو دارم مکررا بنویسم 

آرزو دارم سفر کنم به همه جای ایران و جهان 

آرزو دارم این پایان نامه ی لعنتی را بنویسم تا بلاخره این لیسانس لعنتی را بگیرم 

آرزو دارم کارشناسی ارشد در رشته ی کارگردانی قبول شوم آن هم دانشگاه روزانه (پول ندارم) 

آرزو دارم خانواده ام و دوستانم خوشحال و با انگیزه باشند  

این آخریه خیلی برام مهمه و من همیشه آخر سر چیزای مهم یادم میاد 

با انگیزه بودن و خوشحالی دوستانم به من نیرو می دهد تا من خوشحال و باانگیزه برای آرزوهایم تلاش می کنم. 

 

خلاصه این است روز و روزگار من 

                                من روز را دوست دارم اما از روزگار می ترسم. 

                                         من می ترسم پس هستم  

                                                                                                              حسین پناهی