امروز با همراهی مازن هواشم دوست عکاس و هنرمندم و محسن حق شناس معمار و مجتبی قلی کارشناس ارشد برنامه ریزی شهری یک گردش میدانی را از محله عامری آغاز می کنیم این گردش جزیی از برنامه مطالعات فرهنگی اجتماعی ما بر روی بافت اهواز است.
اول در خیابان خرمکوشک یک قهوه نوش جان می کنیم تا مجتبی از راه برسد ، بعد گردش را شروع می کنیم ، محسن و مجتبی بیشتر روی معماری و شکل ساختمان ها صحبت می کنند ، سعی می کنم گوش دهم تا چیزی یاد بگیرم ، اما من در ذهنم بیشتر تمایل دارم از مردم آنجا چیزی بدانم خجالت می کشم ، زمان می برد تا یخم آب شود .
پسر بچه ها درب منزل رو پایه های سنگی نشسته اند و با موبایل بازی می کنند آن سوتر پیرمرد و پیرزنی درب منزل هایشان نشسته اند ، مرد روی صندلی و زن روی سکوی پیاده رو نشسته است، نمی دانم زن و شوهرند یا همسایه، شاید هم قوم خویش باشند چون کمی بعدتر می فهمیم اغلب همسایه ها با هم قوم و خویشی دارند.
لباس های دختران جوانی که از کنارمان می گذرند به روز است ، جلو باز یا بلوز و شلوار ، عامری به عنوان محله ای عرب نشین شناخته شده است اما همه با هم فارسی صحبت می کنند ، به مازن میگویم وقتی در آخرالاسفالت راه می روم عرب ها با هم عربی صحبت میکنند اما اینجا همه فارسی حرف میزنند ، مازن میگوید مردم این محله شبیه هیچ جا نیستند اینها جهان وطنی فکر می کنند ، وقتی زکیه زنی که در انتهای گردش او را خواهم دید می گوید در این خانه ها که الان به خرابه یل زمین های خالی تبدیل شده اند ،خان به نام بختیاری زندگی میکردند، حرف مازنی برایم جنبه ملموس تری پیدا می کند.
ساختمان های جدید با سنگ تراولتن و با ستوهایی به سبک ستونهای یونانی ساخته شده اند ، در یک از ساختمان ها بنایی قلعه شکل نیز به چشم میخورد، ساختمها جدید بدقواره ، خشک و بی روحند و به نوعی وصله ناجوراند به فضای این بافت و اصلا مشخص نیست از چه الگویی پیروی می کنند ، نمونه ای زیبا و ارزشمند نمی بینیم ، نمی دانم کدام همسفرم این جمله را گفت، محسن یا مجتبی؟ که امروز خانه ها را برای زندگی نمی سازند بلکه برای فروش می سازند و به ماندگاری خانه در طول زمان فکر نمی کنند ، زکیه همان که در آخر گردش او را دیدم چه خوب گفت که در هر خانه چند خانواده زندگی می کردند و هر پسری که زن می گرفت عروسش را به همان خانه می آورد ، افسوس میخورد میگفت جوان ها همه به خاطر بیکاری رفتند. همه تحصیلکرده !
در گوشه کنار بافت کسب و کارهایی هم شکل گرفته اند، سوپرمارکت ، آرایشگاه مردانه و زنانه و خیاطی، با کمک مازن وارد یک خیاطی می شویم و با کمک مازن صحبت را با علی اقا باز می کنم ، علی اقا میگوید از پدر آذربایجانی هستند و از مادر مال همین محله و پدر بزرگش در همین محله زندگی می کند ، می پرسم چرا اینجا خیاطی راه انداختید میگوید اجاره اینجا ارزانتر است و همه اورا از طریق پدر بزرگش می شناسند ، می پرسم مشتری هایت مال همین محله هستند؟ میگوید او از همه اهواز حتی از کوروش و کیانپارس هم مشتری دارد. خداحافظی میکنم و بیرون میروم .
کوچه های زیبایی در بافت هستند که به سوی کارون پایین میروند مازن میگوید به این کوچه ها عجد الشط میگویند ،خیابان هایی که به سمت شت باز می شوند.
درخت کم است اما کم و بیش درختی دیده میشود.
درخت های توت ،کنار و مورد ، اما بی درختی بسیار به چشم میخورد. این بی درختی محله ها آزارم میدهد وقتی کودک بودم از سایه همین درختها راهم را می گرفتم و به خانه می آمدم ، حالا همه پیاده ها در گرمای تابستان سایه بانی ندارند، و آسفالت خراب و کنده کنده است.
هنوز برخی خانه های قدیمی طره ها و طاق های به جلو آمده دارند که گوشه دیوار سایه می انداخته و جان پناه پیاده ها در موقع بارندگی و گرمای تابستان بوده اند ، آپارتمان های جدید هیچکدام این جان پناه ها را ندارد ، مجتبی میگوید این جان پناه ها می توانند به نفع مالک هم باشند چون مساحت خانه را بیشتر می کند، محسن حق شناس بیشتر تمرکزش بر شکل خانه های قدیمی است می گوید آنها به شکی ساخته شده اند که به نوعی احترام به شهروند و عابر پیاده است مثلا می گوید ناودان های قدیمی کشیده اند و از دیوارها فاصله دارند که آب روی پیاده ها نریزد یا لبه های دیوارها گرد ساخته میشده که خوشایند باشد و راحتی را برای عابران پیاده ایجاد کند ، به لبه این گوشه های گرد شده به راحتی میتوان تکیه داد، محسن همچین گوشه های فارسی بر شده در آجر چینی قدیمی را نشان میدهد و میگوید این هم نوعی احترام به عابر و تماشاگر ساختمان است و نمای ساختمان را دلپذیر تر می کند و دیوار را از یکنواختی خارج می کند.
دو پسر و یک دختر بچه مبلی را روی یک گاری گذاشتند و میخواهند آنرا جا به جا کنند، با آنها همراه می شوند ، یکی از پسرها میگوید خاله میخواهیم این گاری را تا انتهای کوچه هل بدیم ، می گویم اشکال ندارد و با آنها همراه می شوم ، هل دادن گاری روی آسفالتی که خراب و کنده کنده است بسیار سخت است و در نهایت در یک چاله گیر می کند.
هنوز از دیوار برخی خانه شاخه های درخت برگ کاغذی یا توتی آویزان است ، یخم آب نشده و خجالت می کشم با محلی ها حرف بزنم و به سلام و علیکی قناعت می کنم ، در انتهای گردشمان به کمک مازن با زنی محلی به نام زکیه آشنا می شوم و او بسیار برای ما می گوید ، کم کم زن های دیگر محل هم می آیند و با ما هم کلام می شوند و حتی کودکان هم سراغمان می آیند، زکیه خانه ویرانی را به ما نشان میدهد با دو نخل سوخته که مرکز جمع شدن معتادها شده است. می گوید در جوانی ازین درخت های نخل بالا می رفته و دیری می چیده است. او می گوید معتادها که مال همین محله هستند تمام اسباب خانه چوب ها ، پنجره ها و درها را دزدیده اند، او ادامه می دهد این محله محل زندگی افراد تحصیلکرد و بالا بوده است اما اغلب این افراد ازین محله رفته و مهاجرت کرده اند، او میگوید کارون پر از صبور بود ، آنها ماهی ها رل در صندوق های پر یخ نگه داری میکردند و یخ را از شرکت نفت می اوردند که یخ های خوبی داشت و تا چند روز آب نمی شد. اما امروز از ماهی صبور و رودخانه پر از ماهی خبری نیست ، پسری که نوه زن است دوچرخه سواری می کند دو دختربچه که در همسایگی زن هستند به سمت ما می آیند با انها دست میدهم و اسمشان را می پرسم ، آیات و هستی ، زکیه میگوید هستی از خانواده ای کرد است و کرایه نشین هستند و خانواده آن دختر هم مال همین و کرایه نشین است ، زکیه با افسوس میگوید اهواز مرده است و این محله از دست رفته است ، می گویم شاید روزی این بچه ها دوباره اهواز را ساختند، زکیه میگوید نه اینها کرایه نشین هستند و کاری از دستشان برنمی آید. افسوس زن در قلب من هم جاری می شود با خودم میگویم شاید من هم روزی پیرزنی شدم که بر ویرانه های اهواز برای نسل بعد از خاطره اهواز می گویم .
بدن کُمیک به طرزی اغراق شده ، جسمانی و ارگانیسمی تحریف شده ، نامتناسب ، قبیح، بی نظم، سیری ناپذیر، و نا بهنجار است.هر کدام از کارتون های تام و جری نمونه ی این تنانگی تقلیل یافته اند، چه در هر کدام بدن هایی را می بینیم که جهش می یابند، متلاشی می شوند، قالب دوباره ای می گیرند و بلاهای بی شماری را متحمل می شوند، اما کماکان نمی میرند.قهرمانان کُمیک خودشان اغلب کاریکاتورهایی نامتناسب هستند، بی نهایت چاق یا به طرز مضحکی لاغرند مثل لورل و هاردی ، آسیب پذیرند مثل مستر ماگو ، یا مثل روآن اتکینسن و جیم کری بسیار انعطاف پذیرند. شاید بتوان گفت بدن کمیک واقعیات جسمانیت را بر آرمان جسم و کارکردهای آن را بر وقار و متانتش برتری می دهد، هر چند که همان ایده های آرمانی هم در هر برهه ی تاریخی خاص ، ساختارهای متفاوتی می یابند.
از کتاب کمدی اندرو استات
ترجمه ی بابک تبرایی
امروزه در ایران کار گروهی به یک گره تبدیل شده است. برای بسیار شرکت در یک امر گروهی چیزی شبیه به یک فاجعه است. این مسئله می تواند دلایل زیادی داشته باشد ؛ تصور نمی کنم بتوان آن را به پیشینه تاریخی نسبت داد چه بسا در گذشته در هنگام برگزاری آیین ها و مناسک و اعیاد که همگی آن ها به صورت گروهی برگزار می شد انواع بازی های گروهی رایج بود. و کودکان به خصوص پسران از همان ابتدا شیوه رفتار در یک گروه را می آموختند . اما امروز این سنن و بازی ها فراموش شده اند و مردم در دایره کوچیکی خود ساخته ی خود سردر گم و حیرانند.
کتاب مردانه بازی کن زنانه پیروز باشد کتابی است که زن خبرنگاری به نام گیل اوانز با این پیش فرض که در امریکا مردان خود اصول مشارکت در یک کار گروهی را می دانند ، برای زنانی که می خواهند در اجتماع حضور فعال و موفقی داشته باشند تالیف شده است. اما به نظر من در ایران بسیاری چه زن و چه مرد اصول شرکت در یک کار گروهی را نمی دانند . خود من بسیاری از این اصول را تا پیش از این نمی دانستم.
این اصول اینجا به اشتراک می گذارم به این امید شما هم مانند من بتوانید به دلایل بسیاری از ناکامی های خود در یک کار گروهی پی ببرید و آن ها را برطرف کنید . همچنین به خانمهایی که علاقه دارند حضوری موفق در محل کار و صحنه اجتماع داشته باشند ، پیشنهاد می کنم حتما این کتاب را تهیه کنند. خانم های عزیز فراموش نکنید این کتاب برای شما نوشته شده است.
صورت مسئله : من نمی توانم خودم را با یه کار گروهی وفق بدم
راه حل: به خاطر داشته باشید که کار شما فقط به شما مربوط نیست و با تمام گروه در ارتباط است . در نتیجه باید از مقررات گروه پیروی کنید :
· در هنگام کار همواره تصویر بزرگ را در ذهن داشته باشید :
این وظیفه ی شما نیست وقتی کاری را دون شان خود می دانید آن را توهین به خود تلقی کنید . در وضعیتی که توجه فوری شما ضروری است هیچ کس مایل نیست از تردید های شخصی شما با خبر شود . مسائل شخصی شما هر قدر هم که در نظرتان مهم باشد جزئی از تصویر کوچک به شمار می رود. تصویر بزرگ عبارتست از توانایی گروه در راه رسیدن به هدف نهایی. شما را برای اینکه توانایی کمک به گروه را داشتید استخدام کرده اند. پس نباید در جزئیات غرق شوید ، انرژی خود را با کینه و دشمنی با افراد یا با نگرانی های شخصی خود تلف نکنید.
· مجبور نیستید هم گروه هایتان را دوست داشته باشید اما باید به آنها وفادار بمانید:
نالایق ترین عضو گروهتان را یک مشکل حل شدنی بدانید نه یک اهانت شخصی . ارزش یک گروه با ارزش ضعیف ترین عضو گروه آن برابری می کند. پس اگر آن عضو ضعیف را تقویت کنید ، خودتان را تقویت کرده اید.
· لزومی ندارد خود را یک آدم ماشینی بی اراده بدانید:
همین که وارد گروهی می شویم تصور می کنیم نامرئی شده ایم. به هیچ وجه چنین نیست. در واقع هر کسی در گروه شکل بهتری از خود را می یابد. بازیکن وسط می تواند کاری کند که بازیکن دفاع ، خوب و عالی جلوه کند. یک دروازبان خوب باعث پیشرفت بازیکن مهاجم می شود. یارهای مسابقه ی تنیس دوبل به یکدیگر کمک می کنند.هر یک از اعضای گروه شما با استعدادهای منحصر به فرد خود وارد میدان می شوند و شما می توانید با استفاده از همه استعدادهای پیرامونتان توانایی های خود را بهبود بخشید.
· از گروه انتقاد نکنید:
همین که گروهی تصمیم گرفت وقت عمل می رسد . وقتی کاری به مرحله عمل می رسد دیگر مکث کردن ، متوقف کردن کار و بررسی آن ، و از همه بدتر انتقاد از کار معنایی ندارد . اگر مایلید گروهتان به هدفی برسد این را بدانید که ارایه ی پیشنهادهای مشابه در پیشبرد کار مفید نیست. لحظه ای که همه ی اعضای گروه به سمت چپ می دوند زمان مناسبی برای این نیست که بگویید شاید دوید به سمت راست بهتر باشد.
· گفتگوهای درونی خود را بسنجید:
همه نارضایتی هایی را که از کارتان دارید بر روی یک کاغذ بنویسید و آن را با صدای بلند بخوانید. آیا همه ی آنها به من مربوط نمی شوند؟ شاید پاسخ بسیاری از شما منفی باشد. اما بسیار از ما بدون آنکه خودمان بدانیم خودبین هستیم. مثلا فرض کنید همکار نالایقی دارید و می نویسید: "به نظر من او خیلی بی شعور است . هیچ وقت به حرفهای من توجه نمی کند. او به اندازه من باهوش و زرنگ نیست." آیا خود بینی نهفته در این جملات را تشخیص می دهید؟ ما در نیروی منفی خود غرق می شویم و تصور می کنیم اگر فقط کسی به حرف ما گوش بدهد همه کارها درست می شود در نتیجه نسبت به عضوی از گروه که چندان باهوش نیست حساسیت بیمارگونه به خرج می دهیم.
بهتر نیست به جای لاف زدن و قیل و قال به راه انداختن آستین ها را بالا بزنیم و کمکی بکنیم؟ راهی برای مثبت اندیشی بیابید. به جای انتقاد و عیب جویی استعداد خود را وقف پیشبرد کار گروهی کنید. همیشه با نارضایتی به سراغ سرگروه نروید. سعی کنید راه حلی نیز در چنته داشته باشید .
· کمک گروه را بپذیرید:
وقتی از هم گروه هایمان دلسرد می شویم می گوییم: " من به تنهایی بهتر می توانم این کار را انجام بدهم " اما در این موقع مرتکب یک اشتباه راهبردی می شویم . علاوه بر آن ، کار فوق العاده ای را نیز به عهده می گیریم.
پا را از گلیمتان درازتر نکنید و در برابر این وسوسه مقاومت نشان بدهید. بازیکن وسط زمین هیچ گاه توپ را به سمت دروازه پرتاب نمی کند. دروازه بان نیز تلاشی برای گل زدن نمی کند. اگر واقعا فکر می کنید می توانید کار شخص دیگری را بهتر از خودش انجام دهید به سراغ سرگروه بروید و موضوع را به طور محرمانه با او در میان بگذارید.
· نظم گروه را بر هم نزنید:
شاید بتوان گفت بدترین واکنش یک بازیکن در گروه این است که فراموش کند یکی از اعضای گروه است . بله مسایل متعدد دیگری در زندگی هر روز شما به چشم می خورد از جمله خانه ، فرزندان ، والدین و غیره. اما گذشته از دوران بحران های شخصی ، در تمام اوقاتی که در محل کارتان هستید مهم ترین هدف شما باید موفقیت گروهتان باشد. نمی خواهم بگویم بقیه ی زندگی شما مهم نیست اما اگر می خواهید فرد موفقی باشید زمانی که در محل کارتان هستید فکرتان را روی کارتان متمرکز کنید.
گیل ایوانز
مردانه بازی کن زنانه پیروز باش
نشر کتابسرای تندیس
کشور رومانی در زمانهای دور و حدود سدههای آغاز میلادی، «داچیا» نامیده میشده است. رومانیاییان هم به مانند بسیاری از ملل، دارای تاریخنامههایی کهن و سنتی هستند که در آنها باورها و استنباطهای مردمان از آفرینش جهان و رویدادهای اسطورهای و تاریخی باز آمده است. این سرگذشتها مانند همه نمونههایی که در میان دیگر مردمان جهان دیده میشود، با افسانهها و تکنگاریهای داستانی توأم هستند.
یکی از مهمترین این آثار عبارت است از کتاب «رویدادنگاری» که «میهائیل موکسا/ میخائیل موکسالیه» (Mihail Moxalie) در سده شانزدهم میلادی/ دهم ایرانی، آنرا بر اساس روایتهای ملی و نیز گزارشهای منابع کهنتر بیزانسی و مولداویایی، همچون اثر منظوم کنستانتین مناسِس (Constantin Manasses) از سده یازدهم میلادی/ پنجم ایرانی، تألیف و تدوین کرده است. مشهور است که موکسالیه تا جای ممکن از افزودن روایتهای غلوآمیز و تخیلی به کتاب خود دوری میکرده و از خردی عالمانه برای گزینش روایتها بهره میبرده است.
آشنایی ایرانیان با آثار تاریخی رومانی و به ویژه موکسالیه، بیش از همه مدیون ترجمههای ویورل باجاکو (Viorel Bageacu) دانشمند معاصر، استاد زبان فارسی و ایرانشناس نامی رومانیایی است. او یکبار مقاله «فردوسی در فرهنگ رومانی» را به کنگره جهانی بزرگداشت فردوسی (دانشگاه تهران، ۱۳۶۹) عرضه داشت، در حالیکه پیش از آن نیز مقالهای از او با نام «ایران در نخستین کتابهای جغرافیایی رومانی» (ترجمه محمدعلی صوتی) در شماره بهار سال ۱۳۵۸ مجله آینده منتشر شده بود. همچنین در سال ۱۳۷۰ کتابی از دکتر باجاکو در تهران منتشر شد که با نام «یافتههای ایرانشناسی در رومانی» در بردارنده پانزده گفتار کوتاه در این زمینه بود. این کتاب مأخذ اصلی نگارنده برای این گفتار بوده است.
چنانکه از گفتههای باجاکو در کتاب بالا بر میآید، ترجمه یونانی «رویدادنگاری» موکسالیه یکی از نخستین کتابهای چاپ شده در جهان پس از اختراع دستگاه چاپ است. کتابخانه آکادمی بخارست به تنهایی بیست نسخه خطی از این کتاب را در مخزن خود دارد.
اثر موکسالیه در بر دارنده گزارشهایی از تاریخ تمدنها و پادشاهان گوناگونِ روزگاران گذشته است. در این میان، به ایران و به ویژه به کورش بزرگ هخامنشی نیز پرداخته شده است. از آنجا که پیش از این و در کتاب «منشور کورش هخامنشی» نمونههایی از درستی ادعاهای کورش در بیانیه مشهور خود را به نقل از منابع مستقل دیگری (سالنامه نبونید، تواریخ هرودوت و کورشنامه گزنوفون) آورده بودم، اینک به پارهای از آگاهیهای بدستآمده از بخش مربوط به پادشاهی کورش در رویدادنامه موکسالیه بر اساس ترجمه ویورل باجارو میپردازم.
دقت و درستی این گزارش و به ویژه دقت حیرتانگیز زمانها و طول پادشاهیها که در متن آمده، در قیاس با تاریخنامههای سنتی ایرانی که جز چند اشاره مبهم و کاملاً داستانی، کمترین اشارهای به هخامنشیان ندارند، جای شگفتی فراوان دارد. این فراموشی گسترده در آثار ایرانی به احتمال و به مانند بسیاری نمونههای دیگر، بازماندهای از فرهنگزدایی گسترده و متعصبانه دستگاه دینی- سیاسی ساسانی است که نامها و یادهای بسیاری از گذشتگان را به دلیل مغایرت و مخالفت با باورهای زرتشتی ساسانی، حذف کرده بودهاند تا رو به فراموشی بروند. نامهایی همچون خاندان زال و رستم، کورش، داریوش و دیگر پادشاهان هخامنشی، پادشاهان دلاور و آزادمنش اشکانی، و نمونههای بیشمار دیگر.
در این متن، کورش (Kir) به سرزمین «پارس» منسوب شده و از کسی بنام «داریوش مادی» (Darie Mideanul) یاد شده که عموی کورش دانسته شده و با یاری هم شاهنشاهی بابل را درهم شکستهاند. داریوش مادی با «داریوش ایستاسپ» (Darie Istasp) که در ادامه به او اشاره میشود، متفاوت هستند. طول پادشاهی کورش سی سال گفته شده که با آگاهیهای امروزی تطبیق دارد.
در رویدادنامه به فرمان کورش برای آزادی یهودیان از بردگی، پس از هفتاد سال اسارت اشاره شده و اینکه آنان اجازه دارند تا در اورشلیم قلعهای بسازند و در صهیون نیایشگاهی برپا دارند. بعدها داریوش ایستاسپ نیز بر این تصمیم صحه میگذارد و با تأکید دوباره بر آزادی آنان، «زورو واوِل» (Zorovavel) نبیره داوود را به سروری آنان میگمارد. (ظاهراً منظور همان «زِرّوبابل» نوه پادشاه یهودیه است که داریوش او را به فرمانداری برگماشته بود).
طول پادشاهی کبوجیه/ کمبوجیه (Kambus)، هفت سال گفته شده که دقیق و درست است. در باره کبوجیه هیچ سخنی دیگری گفته نشده است.
داریوش ایستاسپ را فاتح کشورها و جزایر و دژهای بسیار میداند که بر سراسر آناتولی چیره گشته است. طول پادشاهی او نیز به دقت ۳۶ سال آمده است.
در اینجا اشارهای به لشکرکشی داریوش به ماورای دانوب (رومانی امروزی) که هرودوت گزارش کرده، نشده است. داریوش مدتها دشتهای سکاییان باختری (ماساژت ها/ ماساگت ها) در فاصله میان رودهای دانوب و دُن را در تعقیب سکاییان درنوردیده بود. سکاییان با شگردی جالب، نه میگریختند، نه حمله میکردند، نه تن به جنگ میدادند و نه تسلیم میشدند. آنان به داریوش که پیغام داده بود “یا اطاعت کنید و یا بجنگید” پاسخ داده بودند که “ما نه عادت به اطاعت داریم و نه دلیلی برای بیهوده جنگیدن. اما چنانچه داریوش به ما یورش آورد، خواهد دید که چگونه از خود دفاع میکنیم”. پس از این پاسخ دندانشکنانه، داریوش که از تعقیبی بیثمر خسته شده بود، مأیوس و ناامید از نبرد و پیروزی بر آنان به کشور بازگشته بود.
در باره لشکرکشی داریوش به پیرامون دانوب بنگرید به: رجبی، پرویز، هزارههای گمشده، جلد دوم، ۱۳۸۰، ص ۲۶۴ تا ۲۷۴٫
از خشیارشا (Xerx) به عنوان پادشاهی که لشکرکشی بیفایدهای بر علیه یونان براه انداخت و چیزی جز شکست و شرمندگی به همراه نداشت، یاد شده است. پادشاهی او را ۲۸ سال دانسته که هفت سال بیشتر از دوام آن است.در مجموع، کل زمان هخامنشیان ۲۳۰ سال ثبت شده که دقیق و کامل است.
در بخشهای دیگری از تاریخنامههای کهن رومانیایی که م. گاستر (M. Gaster) آنها را در مجموعه متون کهن رومانیایی گردآوری و در سال ۱۸۹۱ منتشر کرده، آگاهیهای دیگری در باره کورش وجود دارد.
در این متون آورده شده که خداوند توانایی غلبه بر بیشتر پادشاهان را به کورش اعطا کرده بود. با اینکه او بر همه کشور و دارایی آنان دست یافته بود، اما همه آنان را زنده دستگیر کرد و هیچیک را نکشت. همچنین داستانی نقل شده که عدهای از پادشاهان مغلوب بجای اسب به گردونه کورش بسته شده بودند، اما بر اثر سخن یکی از پادشاهان، کورش همه آنان را از گردونه گشود، بر کنار خود نشاند و احترامشان کرد. او سپس آنان را آزاد گذاشت تا به هر سرزمینی که میخواهند بروند.
شاید این روایت بیش از داستانی ساختگی نباشد، اما ایجاد و گسترش چنین داستانهایی فرایند واقعیتهایی از شخصیت و رفتار کورش و تأثیر آن بر باورهای مردمان جهان آن روزگاران بوده است.
رضا مرادی غیاث آبادی
ژاله علو
شهلا ریاحی
شهلا ریاحی (1305) (قدرت زمان وفا دوست) نیز از فعالان تماشاخانه ی تهران است. او در سال 1323 به تشویق همسرش«اسماعیلریاحی» به کار بازیگری در این تماشاخانه پرداخت و از همان ابتدا بدون پشتوانهی علمی یا عملی در این تماشاخانه به شهرت رسید و باعث رونق بیشتر آن شد.او پس از 7سال کار توأم با موفقیت و شهرت در این تماشاخانه ،در سال1330 به سینما راه یافت و در طول53 سال فعالیت صحنهای ،سینمایی ،تلویزیونی و رادیویی نقش های برجسته ای در نمایشهای مختلف ایفا کرد: سیاست هارونالرشید، باغ وحش شیشه ای ، فرشتهی زمینی ، دزدبغداد،پیچخطرناک، شب بحرانی، امشب به قتل میرسد،ده عروسک سیاه،آخرین لحظه، رومئو و ژولیت،تشک پرقو، مارگریت گوتیه، در راه شیطان،اسب بالدار، طلاق ممنوع، قله، مادام کاملیا و مکافات.
تهمینه میر میرانی
«تهمینه میر میرانی» از زنانی است که در عرصه هایی غیر از بازیگری در تماشاگان ایران مطرح شده اند. ادبیات نمایشی، کارگردانی صحنه ای (کارگردانی هنری در تلویزیون) و نیز کارگردانی تلویزیونی از اموری است که میر میرانی بدانها پرداخته است. در سال 1349 دو نمایشنامه از او به چاپ رسید؛ با نامهای «منحنی هفت» و «باغ سایه ها». در سال 51 نمایشنامهی دیگر او «وعدهی ملاقات با خودم» در مجله ی تماشا چاپ و همین نمایش با کارگردانی هنری و تلویزیونی شخص میر میرانی از تلویزیون ملی ایران پخش شد. در سال 52 «باغ سایه ها» را هم برای تلویزیون ملی ایران کارگردانی کرد. در تماشاگان ایران مشارکت زنان - در زمینه هایی غیر از بازیگری- به سختی صورت می گرفت، اما «تهمینه میر میرانی» با غلبه بر این موانع توانست در این امور نیز فعال باشد.
آذر فخر
«آذر فخر» از بازیگرانی است که در دسته ی تحصیل کردگان میگنجد. و بیشتر فعالیتهای او شامل آثاری است که زمرهی نمایش های دانشجویی و یا روشنفکری جای می گیرد. او تحصیل در رشتهی زبان فرانسه در دانشکدهی ادبیات تهران را در سال 1345 ناتمام گذاشت و کارشناسی خود را از دانشکده ی هنرهای زیبا گرفت. در ابتدا با نمایش های دانشجویی آشنا شد و سپس به استخدام تالار 25 شهریور (سنگلج) درآمد. در سال 49 در این تالار در «مرد خسیس» (آخوند زاده) به کارگردانی خلیل موحد دیلمقانی و «افول» (رادی) به کارگردانی و بازی علی نصیریان ایفای نقش نمود. در سال 51 «ملاقات بانوی سالخورده» به کارگردانی سمندریان را تجربه کرد. در سال 52 با اجرای تلویزیونی «آنا کریستی» (اونیل) به کارگردانی عباس یوسفیانی و همچنین «رومئو و ژانت» (آنوی) به کار گردانی اسماعیل شنگله با تلویزیون ملی ایران همکاری کرد. در همان سال با دو نمایش همراه «مطبخ» و «مرگ همسایه» (غلامعلی عرفان) به کارگردانی مشترک جعفری- والی در صحنهی 25 شهریور (سنگلج) حاضر شد. در سال 53 –باز هم در همین تالار- با «لبخند با شکوه آقای گیل» به کارگردانی رکن الدین خسروی به روی صحنه آمد. در سال 54 در خانهی نمایش در اجرای دوم «چهار فصل» (وسکر) به کارگردانی خانم «نصرت پرتوی» به هنرنمایی پرداخت. در سال 55 بار دیگر در تالار سنگلج با «کسب و کار میسیز وارن» به کارگردانی هرمز هدایت نقش آفرینی نمود. دیگر نمایشهای او به این شرح است: فرفره، مرگ در پائیز، معرکه، ارثیهی ایرانی، کی برای آخرین بار مادرم را دیدی؟ ، آرامسایشگاه و …
فهیمه راستکار
«فهیمه راستکار»متولد 1312 در تهران است . وی همسر «نجفدریابندی»نویسنده و مترجم است .راستکار ،دانش اندوخته ی زبان فرانسه ،فعالیتهای نمایشی را از سال 1335 آغاز کرده و با فراغت از تحصیل در هنرستان هنرپیشگی تهران تداوم بخشیده است . در سال 35 وارد کار دوبله ی فیلم شد و در سال 37 تا 41 برای دوبله ی فیلمها – به همراه مرحومان مرتضی حنانه و حسین سرشار – به ایتالیا عزیمت کرد . فعالیت در رادیو را از سال 41 شروع کرد و در همین حین به کارهای صحنه ای نیز اهتمام ورزید و در گروه بازیگران تئاترشهر و تالار 25 شهریور (سنگلج)به کار نمایش ادامه داد . در سال 46 در «آنتیگون» به کارگردانی داوود رشیدی در کنار فرزانه تأییدی به هنرنمایی پرداخت . در سال 48 با «پروار بندان» به کارگردانی محمد علی جعفری بازی کرد.در سال 51 در «باغ آلبالو» به ترجمه ی سیمین دانشور و کارگردانی آربی آوانسیان در کارگاه نمایش ایفای نقش نمود.و در همان سال با «ناگهان …»(نعلبندیان)که طراح و کارگردان آن هم آوانسیان بود به روی صحنه ی تئاترآمد .در سال52 «ترس و نکبت رایش سوم»(برشت)به کارگردانی بیژن مفید در کارگاه نمایش اجرا شد و راستکار از بازیگران اصلی آن بود . در سال 52 با «طلبکارها»(استریندبرگ) پچواک عباس نعلبندیان و کارگردانی آربی آوانسیان باز هم در کارگاه نمایش ایفای نقش کرد.فهیمه راستکار از بازیگران زنی است که به لحاظ وسواس خاص در انتخاب نقش گزیده کار می کند و تداوم کار او در صحنه ، تلویزیون ، سینما ، رادیو شاهد این مدعاست . او برای جوانان هم مدرس خوبی است و نرمش و انعطاف او در بسیاری از دوره های آموزشی علاقمندان به نمایش مثال زدنی است . نمایش های دیگری که او در آنها شرکت داشته عبارتند از : باغ وحش شیشه ای ، سیر یک روز دراز در شب، مرد دوم،کاپیتان قره گوز،رؤیا،وای بر مغلوب ، همان که بوده ایم ، بیلی باد(به عنوان دستیارکارگردان)،خانه ی برنارداآلبا(رودکی-1359)،بلبل سرگشته(سنگلج-1369)،بازگشتی نیست (چهارسو-1378).