فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

واقعا حیف

دلم می خواد برم ،برم یه جای دورکه کسی منو نشناسه تا کسی نتونه که منو پیدا کنه تا ادما تو بهت و ناباوری بمونند طوری که به خودشون بگن ندا کی اومد کی رفت.دلم می خواد یه بلایی سرم بیاد طوری که تو فلاکت و بدبختی بیوفتم تا حداقل ادما دلشون به حالم بسوزه ،تا دست از سرم بردارنو اینقدر منو شکنجه ندن
خدا رو شکر که خدا سر جای حق نشسته هم رحیمه هم حکیم

واقعا حیف

اره  یه روز من می رم   طوری می رم که جز افسوس برا شما ها چیزی نمونه. مثل یه مهمون که یه روز می یاد. بعد با خودتون می
گید ای کاش یه میزبان خوب بودیم .شاید به نظرتون من خودخواه باشم ولی فقط خدا می دونه که من فقط می خوام از حریم خودم دفاع کنم.حالا شما هر چی دلتون می خواد  فکر کنید چون دیگه برام مهم نیست .چون من یه روز می رم.ولی دلم می خواست وقتی می رم چشام پر از اشکایی باشه که از روی دلتنگیه نه از روی افسوس و دریغ.واقعا حیف

حرفهای خودمانی

به نظر من زشته که فکر کنیم بعضی بی درد ند چون به رو خودشون نمی یارند  و همیشه می خندند.
به قول یوجین اونیل: کسی که گریه می کنه همیشه می تونه بخنده

در چشمانت اشک را دیدم
ای شاعر غم و پیام آور شادی و خنده های کودکانه
اشک را چه کسی برایت به ارمغان آورد.
 

صبح که بلند می شی حتما لبخند بزن
شاید امروز روزی دیگر باشد.

شاید کور شده ام

امروز هم هیچ غلطی نکردم مثل روزای قبل،عاطل و باطل افتادم تو  خونه
البته فکر نکنم اگر سر کارم بروم معنی اش این باشه که اتفاق خاصی افتاده
هر وقت تغییری در وجود آدم رخ بده انوقت می شه گفت امروزت با روزای دیگه فرق داره
خیلی وقته به این نتیجه رسیدم که حسرت گذشته ها رو خوردن  مسخرس
البته امروز یه فیلم دیدم از شبکه1،غروبی هم با نسیم رفتم بیرون ،یه اسپری هم برا مامان خریدم
صبح هم برا چند لحظه از امین متنفر شدم.هر روز خونم ،حتی رغبت خوندن فقط چند کلمه از یه کتا بو هم ندارم
یا اینکه نقاشی کنم. فقط بعضی وقتها یه چند کلمه از این مزخرفات که دارید می خونید و می نویسم
دیگه چشمام به شیشه ای بودن عادت کرده.توی تاریکی نشستم منتظم از یه درزی کمی
نور بیاد داخل ،نمی دونم شایدم کورم

مرد من

اه ای مرد من چقدر این دوگانگی ها در تو زیباست
من دیدم! زمانی که با خشونتی مردانه پشت میزت قرار گرفتی
دلت نگران آن گلدان پشت پنجره بود که از امروز صبح تا به حال کسی
به آن آب نداده . فقط منم که درپشت آن نگاه جدی و پشت آن صدای محکم که لرزه
به اندام هر کسی می اندازد قلب تو را باور دارد فقط عظمت یک احساس می تواند روح بزرگ
تو را در پس نگاهی به ظاهر بی احساس باور کند وخشو ع و توضع تورا در پس نقاب ساختگی غرور
و چقدر این دو گانگی ها در درونت به زیبایی کنار هم نشسته اند مانند زمانی که پر مرغی به نر می از آسمان
فرود می اید وکنار سنگی آرام می گیرد

جای من کجاست

یه روز صبح که از خواب بیدار شدم با خودم گفتم انگار می شه دنیا رو یه جوردیگه نگاه کرد زیبا اما حقیقتی تلخ بهم می گفت این احساس فقط مال همین امروز صبحه.نمی دونم چرا با اینکه می دونم
چیزایی تو این زندگی هست که می شه بهشون ایمان داشت حسی پوچ در من حکمفرمایی می کنه و نمی دونم چطوری می شه از این حس زشت فرار کرد
اخساس می کنم کاری باید بکنم اما نمی دونم چیه، جایی باید باید برم اما کجا؟ نمی دونم فقط می دونم جای من اینجا نیست
جای من کجاست