وقتی مریض می شم با اینکه می دونم خوب میشم اما بازم می ترسم، می ترسم هیچ وقت خوب نشم ، می ترسم همون دم پیر بشم، می ترسم بخوابمو و دیگه بیدار نشم. وقتی دلم برای کسی تنگ می شه هم همینطوره. می دونم یه روز میاد که دیگه دلم تنگ نمیشه ، اما بازم می ترسم . می دونم گذر زمان هم چیز رو حل می کنه اما از همین گذر زمان هم می ترسم. می ترسم همون دم پیر بشم و وقتی خوابیدم دیگه بیدار نشم ...
رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن | ترک من خراب شبگرد مبتلا کن | |
ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها | خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن | |
از من گریز تا تو، هم در بلا نیفتی | بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن | |
ماییم و آب دیده، در کنج غم خزیده | بر آب دیدهٔ ما، صد سنگ آسیا کن | |
خیره کشی است ما را، دارد دلی چو خارا | بکشد، کسش نگوید: تدبیر خونبها کن | |
بر شاه خوب رویان واجب وفا نباشد | ای زرد روی عاشق، تو صبر کن وفا کن | |
دردی است غیر مردن، آن را دوا نباشد | پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن | |
در خواب دوش پیری، در کوی عشق دیدم | با دست اشارتم کرد، که عزم سوی ما کن | |
گر اژدهاست بر ره، عشق است چون زمرد | از برق آن زمرد، هین دفع اژدها کن | |
بس کن که بیخودم من، ور تو هنر فزایی | تاریخ بوعلی گو، تنبیه بوالعلا کن |