یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
کس نمی گوید که یاری داشت حق دوستی حق شناسان را چه حال افتاد یارانرا چه شد
لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
شهریاران بود خاک و مهربانان این دیار مهربانی کی سر آمد شهریارانرا چی شد
گوی توفیق و کرامت در میان افکنده اند کس به میدان در نمی آید، سوارانرا چه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست عندلیبان را چه پیش آمد هزارانرا چه شد
زهره سازی خوش نمی سازد مگر عودش بسوخت کس ندارد ذوق مستی میگسارانرا چه شد
حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش از که می پرسی که دور روزگارانرا چه شد
می ترسم ، مضطربم
و با آنکه می ترسم و مضطربم
باز با تو تا آخر دنیا هستم
می آیم کنار گفتگویی ساده
تمام رویاهایت را بیدار می کنم
و آهسته زیر لب می گویم
برایت آب آوردم
تشنه نیستی؟
***
وقتی دستمان به آسمان برسد
وقتی که بر آن بلندی بنفش بنشینیم
دیگر دست کسی هم به ما نخواهد رسید
می نشینیم برای خودمان قصه می گوییم
تا کبوتران کوهی از دامنه ی رویاها به لانه برگردند.
سید علی صالحی
حمید مصدق خرداد 1343"
*تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
" جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق"
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
مراسم باران خواهی شاهزاده عبدالله آیینی است که در آن باستانیان با تمسک به سنگ های باران زا یا بردهای تیشتر از الهه تیشتر تقاضای باران می کردند.
سنگ های باران زا سه قطعه بوده اند که متاسفانه یک قطعه از آنها توسط دلالان قاچاق به سرقت رفته است .اجرای این مراسم به عهده یکی از خانواده های سادات به نام اولاد جلال است که به هنگام خشکسالی متولیان امامزاده ها از شهرها و روستاها حتی استان های همجوار در روز خاص به امامزاده آمده و از خانواده سادات تقاضای باران خواهی می کنند.
تقاضای باران با آیین های خاصی همچون مراسم قربانی آغشته به خون ، دعا و نذورات و اعتقاد راسخ به بارش باران اجرا می شود.
این بردها از روزگاران باستان نسل به نسل پاسداری شده و در دامنه کوه منار موسوم به شاهزاده عبدالله از توابع بخش اندیکا قرار گرفته اند. این بردها تنها بردهای مرکزی الهه باران در ایران بوده اند و ایرانیان از طریق دعا و نیایش از اهورا مزدا خواهان برکت در زمین می شدند.
نکته جالب این مراسم وجود فرهنگی های مختلف است به طوری که ایدئولوژی زردشتی و میترائیسم و اسلامی در آن آمیخته شده است.
یکی از خطراتی که بقایای این میراث معنوی را تهدید می کند ، سرقت یکی از سه سنگ باران زا که نماد سه عنصر باران زایی یعنی باد ، باران و طوفان می باشد و همچنین کهنسال بودن سید جلال که آخرین متولی مراسم است ، چرا که با مرگ او این میراث منحصر به فرد از بین می رود و این امر موجب نگرانی اهالی منطقه شده است.
بنا به اعتقاد مردم منطقه با هر بار افراشته شدن سنگ ها یکی از افراد خاندان سید جلال
می میرد.در روز اجرای مراسم یکی از متولیان گاو یا قوچ فربه ای را به سمت قربانگاه هدایت می کند .سپس سنگ ها را با آب غسل داده و رو به قبله می افرازد.آنگاه حاضران دو رکعت نماز جماعت به سمت سنگ ها می خوانند.پس از آن متولی سنگ ها ، خون قربانی را به پیکر سنگ ها آغشته می کند . با اتمام مراسم باید سنگ ها را از جهت قبله خارج کند چرا که با ماندن طولانی مدت سنگ ها در آن حالت ، به اعتقاد مردم سیل جاری خواهد شد.
اندیکا یکی از شهرهای تابع مسجد سلیمان در خوزستان است که در جنوب غربی کشور واقع می باشد.
در برابر هر زنی که خسته ار برچسب احساساتی بودن است ، مردی وجود دارد که از حق گریه کردن و حساس بودن محروم بوده است.
در برابر هر زنی که از آنکه به عنوان یک شی جنسی قلمداد شود دلگیر است ، مردی وجود دارد که نگران توان جنسی خود است.
در برابر هر زنی که از دستمزدی که شایستگی اش را دارد محروم است ، مردی وجود دارد که مسئولیت اقتصادی انسان دیگری را بالاجبار به دوش می کشد.
در برابر هر زنی که خسته از صفت کاذب حماقت است ، مردی وجود دارد که از پوشیدن نقاب عاقل نمایی رنج می برد.
در برابر هر زنی توانایی که خسته از صفت ضعیف بودن است ،مردی وجود دارد که از قدرت کاذب رنج می برد.
مرد سالاری بیش از آنکه بندی بر پای زنان باشد ، پدیده ای است که شخصیت انسانی مرد را به انحطاط کشیده است.
شهریورگان جشنی است در ۴ شهریور
همینطور که ذکر شد هر وقت که نام ماه و نام روز یکی شد ایرانی به رسمی همیشگی جشنی بر پا می کردند برای اطلاع بیشتر به سایت پژوهش های ایرانی مراجعه کردم :
جشن شهریورگان
زادروز داراب (کورش؟) و مرگ مانی
شهریورروز از شهریورماه یا چهارمین روز این ماه، برابر است با جشن شهریورگان که از آیینها و مراسم وابسته به آن هیچگونه آگاهی در دست نیست. برگزار نشدن آیینهای جشن شهریورگان توسط ایرانیان در زمانی طولانی، موجب شده است تا همه جزئیات آن به فراموشی سپرده شود و حتی در متون کهن نیز آگاهیهای چندانی در باره آن فرا دست نیاید.
نام شهریور در متون اوستایی به گونه «خْـشَـتْـرَه وَئیریَـه» آمده که به معنای تقریبی «شهر و شهریاری (شهرداری) آرمانی و شایسته» است. چنین مینماید که این اندیشه و آرمان، خاستگاه نظریههای افلاطون و فارابی در زمینه «آرمانشهر» یا «مدینه فاضله» بوده باشد. نام شهریور چند بار به همین معنا در «گاتها»ی زرتشت نیز آمده است و بعدها در اوستای نو، او را به گونهای تشخصیافته به پیکر یکی از امشاسپندان در میآورند.
بر اساس متون ایرانی، جشن شهریورگان یا چهارم شهریورماه، با زایش و مرگ دو نفر از تأثیرگذارترین شخصیتهای تاریخ ایران همزمان است: زایش داراب و مرگ مانی.
خلف تبریزی در «برهان قاطع» (جلد سوم، ص 1316) از این روز به عنوان زادروز داراب نام میبرد. با توجه به پارهای اشارههای تاریخی و شباهتهای داستان داراب در شاهنامه فردوسی و دیگر تاریخنامههای ایرانی با گزارشهای مورخان یونانی و ایرانی در باره کورش بزرگ، میتوان احتمال ضعیفی در باره اینهمانی داراب و کوروش را پیش کشید. ممکن است منتسب دانستن زادروز داراب یا کورش به روز شهریورگان که بر شهریاری آرمانی و شایسته دلالت دارد، یادمانی از خاطره پادشاهی کورش بزرگ در یاد مردمان و تاریخنگاران بوده باشد.
اما از سوی دیگر متون مانوی (متن ce و p به زبان پارتی) از این روز به عنوان روز جانباختن مانی یاد کردهاند:
«(مانی) با شادی بزرگ و با خدایان روشنیها و با نوای چنگ و سرود شادی پرواز کرد . . . و جاودان بماند به نزد خداوند اهورامزدا . . . چهار روز گذشته از شهریورماه، شهریورروز، روز دوشنبه، ساعت یازده، در استان خوزستان و به شهر بیلاباد (گندی شاپور)، که او پرواز کرد . . . به سوی سرای فروغ».
بنگرید به: وامقی، ایرج، نوشتههای مانی و مانویان، 1378، ص 290 تا 293؛ M. Boyce, Acta Iranica, No. 9.
آنگونه که از متون مانوی برمیآید، روز مرگ مانی در نزد مانویان یکی از بزرگترین جشنها دانسته میشده و ظاهراّ به هنگام مرگ مانی این روز برابر با جشن «بِـما/ بِـمو» نیز بوده است.
به این ترتیب، چهارم شهریورماه نه تنها هنگام جشن شهریورگان، بلکه همزمان با جشن زادروز داراب (کورش؟) و جشن درگذشت یا جانباختن مانی نیز هست. همزمانی این دو رویداد اخیر از نگرگاهی دیگر نیز توجه برانگیز است: از سویی هنگام زایش پادشاهی بلندآوازه و کوششگر آرمانشهر ایرانی؛ و از سویی دیگر مرگ مانی درست در همین روز و دستاورد سلطه موبدان ساسانی بر ایرانشهر و تباهی آرمانشهر ایرانی.
مانی، پیامبر بزرگ و پاکدل و صلحجوی ایرانی، همه عمر شصت و یکساله خود را صرف گسترش پیام دین مانوی کرد. او برخلاف بسیاری از ادیان که به رسمیت نشناختن و رد کردن ادیان و باورهای دیگر را افتخاری برای خود میدانند، تمامی پیامبران و ادیان پیشین خود را به رسمیت شناخت و گرامی داشت. مانی پیامبر دینی به تمام معنا در پیوند با فرهنگ و هنر بود که خود و پیروانش بیش از همه ادیان دیگر از خود کتاب و آثار مکتوب و نگارههای بیهمتا باقی گذاشتند. همچنین مانی پیامآور جهانشمولترین دین جهان باستان بود که پیروانش به مدت قریب یک هزار سال در گسترهای از شمال اروپا تا شرق چین زندگی میکردند.
یکی از شناختهشدهترین آیینهای مانوی که در سراسر جهان امروز برجای مانده و بکار میرود و یادمان آن نیکومرد آشتیجوی ایرانی است، شیوه دست دادن مردمان با دست راست است.
مانی، سرنوشت تلخی داشت. سرنوشت تلخ و همیشگی مردان بزرگ تاریخ ایران، و قربانیان اتحاد شوم حکومتداران، اشراف و روحانیان. اتحاد قدرت و ثروت و نیرنگ.
داستان بسیار ساده بود. همانگونه که بعدتر با مزدک و دیگران هم اجرا شد. مانی را به جلسه مناظره با موبدان در حضور بهرام یکم دعوت میکنند و او را در یک دادگاه تفتیش عقاید به جرم «کفر» محکوم به مرگ میکنند. او در زندان نیز نه تنها از پیام دین و آرمان خود دست بر نمیدارد و توبه نمیکند؛ بلکه از هر فرصتی برای رساندن اندرز و شناساندن دین و اندیشههای خود برای جامعه بشری بهره میبرد.
مانی به حکم موبدان پیرو صلح و آشتی و با تأیید بهرامشاه در شهریورروز از شهریورماه سال 276 میلادی و در روزی که لابد دیگر موبدان سرگرم آراستن مجلس جشن شهریورگان یا آیین آرمانشهر ایرانی بودهاند، پس از شکنجههای هولناک کشته میشود و پیکرش را برای مدتی طولانی بر دروازه گندیشاپور میآویزند. دروازهای که تا سدها سال بعد به نام «دروازه مانی» خوانده میشده است.
موبد کرتیر، در کتیبههای نقشرستم و سر مشهد به بازگویی این رویداد می پردازد: «کیش اهریمن و دیوان از شهر رخت بر بست. یهودیان و بوداییان و برهمنان و مسیحیان و نزاریان و مانویان اندر شهر کشته شدند و بتهای آنان (منظور خدایان آنان) نابود شد. دیوکدههای آنان (منظور نیایشگاهها) منهدم گشت و به جایگاه نیایش ایزدان (منظور آتشکده) بدل شد، شهر به شهر، جای به جای . . . من کافران و ملحدانی که به انجام فرایض دینی نپرداختند را کیفر دادم . . . من بسا آتشکده نشانیدم، بسیار کسان به دین روی آوردند و من دین مزدیسنا را اندر شهر نیکنام کردم».
شهریور نام امشاسپندی که نماد کمال ، شهریاری و سلطنت مطلوب است.این امشاسپند از فلزات در روی زمین حمایت می کند و به حاکمان و شهریاران دادگر یاری می رساند.4 شهریور که گذشت سالروز تولد کوروش کبیر بود.کوروش که به مفهوم (چون خورشید ) است از شهریاران بزرگ ایرانی که منشور صلح در سازمان ملل متعلق به وی است.
این ماه زیبا را به تمام شهریوری ها به خصوص به دوستانم:
سپیده 4
آقای غدیر زاده 12
فاطمه 15
حمید20
محمد 30
مرضیه 30
تبریک می گم ان شاالله همیشه شهریوری باشید.