-
نمایش هنر تقلید است
سهشنبه 21 آذرماه سال 1391 23:11
نمایش هنر تقلید است . بشر تمام حرکات خود را از طبیعت تقلید کرده است . مثلا وقتی می خوایم کسی رو بترسونیم و در نظر بگیرید دستهامون چون چنگال حیوانات بالا می گیریم گویی یک ببر هستیم یا یه گربه ی وحشی و شاید یه خرس فکر کنیم انسان چهره ی یه انسان مرده را دیده باشد که مورچه صورتش را خورده باشد. ماسکی شبیه صورت او درست می...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 آذرماه سال 1391 20:42
هنرپیشه باید تخیل بیدار و توانایی بداهه سرایی داشته باشد یعنی اینکه در این هنر(بازیگری) باید چنان تبحری نشان دهد ، تا تماشاگر باور کند که در هر اجرا، دارد مطلب نویی می گوید و بازی تازه ای ارائه می هد. داریو فو
-
در باب جنون
شنبه 18 آذرماه سال 1391 10:57
مجنون به لحاظ تاریخی کارکتری پیچیده و پرتناقص است که نقش های همپوشاننده ی گوناگونی از قبیل دلقک، بوفون ، لوده ،بلاگردان غیب گو را در بر می گیرد و چون نمادی از ناهمسازی و سردرگمی تکرار می شود. مجنون بودن با حماقت یکی نیست بلکه بیانی مبهم و دو پهلو و وارونه از تصور عقل و جنون است که در سده های میانه (قرون وسطی) رواج...
-
گفتنی ها کم نیست
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1391 11:48
دیشب فیلم نمایشی رو دیدم به نام نظمیه زنان . نمایش خیلی خوبی بود چه از لحاظ متن و چه از لحاظ اجرا. داستان در مشهد می گذشت در دوران رضا خان و کشف حجاب مرد به عنوان رئیس شهربانی مشهد ارتقاء پیدا کرده بود. خانواده اش با دعا و صلوات ، شوق و شور فراوان لباسهایش را اتو کردند و او راهی کارش شد. اما چه در انتظار او بود. فرمان...
-
من و حیوانات درون
جمعه 3 آذرماه سال 1391 22:48
یه چند روزی بود که تمام نیروی های درونی ام سر به طغیان برداشته بودند. خود آگاه با ناخوآگاه ، احساسم ، قدرت ذهنی ام ، وجدان بیدار ، وجدان خفته ، زن های درونم ( این قسمت یه کمی شبیه حموم زنونه شده بود) . من بیچاره هم بی حال افتاده بودم روی تختم و این وضع رو نظاره می کردم. چشون بود؟ اگر من چیزی فهمیدم شما هم فهمیدید....
-
زندگی آب دوغ خیاری
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1391 23:32
این روزا دارم در مورد کمدی و خواستگاهش مطالعه می کنم کمدی نماینده ی جهانی وارونه و متزلزله و به نظرم با زندگی انسان سرخورده و بی اراده رابطه ی مستقیمی داره . زندگی خود ما. به قول مالکوم زندگی ما کمدی بیش نیست، آن هم از نوع آب دوغ خیاری اش. زندگی این روزای منم آب دوغ خیاری شده. از وقتی که اعتقاد خودم رو به یه سری اصول...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 آبانماه سال 1391 10:31
وقتی می روی... رفتنی ابدی... بخشی از خودم را رفته می بینم ... بخشی از روحم ... تنم ... اما چیزی در من باقی می ماند که وصف پذیر نیست... باردار چیزی می شوم که اسمی ندارد... چیزی سبک که مرا سنگین می کند.
-
استفاده از تئاتر در کاهش جرایم
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 21:25
اکتبر سال 1994 شخصی به نام دکتر آنتاناس ماکوس که یک استاد فلسفه و ریاضیات بود به عنوان شهردار بوگوتا پایتخت کلمبیا انتخاب شد. آن گونه که گفته شده است این شهر به عنوان پایتخت قتل جهان معروف بوده است و مقامات شهر در فساد شهره بوده اند. در واقع اهالی بوگوتا از این همه نابسامانی به جان آمده و به دنبال چاره ای می گشتند که...
-
بقا از سود مهمتر است
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1391 13:12
بسیاری از مدرسههای کسب وکار، به مدیران اجرایی و کارآفرینان میآموزند که کسبوکار یعنی به حداکثر رساندن سود؛ اما این عقیده اشتباهی است. کسبوکار یعنی به دست آوردن سود، طوری که به بقای یک کسبوکار کمک کند. و در حالی به صاحب آن تمکن مالی بدهد که تنها هدف، به حداکثر رساندن این سود در یک مدت زمان مشخص نباشد. هدف یک...
-
و این صحنه، خانه من شد
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1391 12:04
« تئاتر تنها تصویر زندگی نیست، بلکه می تواند زندگی را فشرده و گویاتر به نمایش بگذارد.به تدریج دریافتم؛ میتوانی آنچه از آرزوها که در واقعیت انجام نیافته را در خیال خلق کنی، از صافی وجود خود عبور دهی، به باور بنشانی ، و بر صحنه به نمایش بگذاری. آنگاه که دانستم بر روی چهار تکه الوار با ساده ترین ابزار و انسانی ایستاده...
-
برگشتن
جمعه 21 مهرماه سال 1391 23:59
برگشتن چیست ؟ چقدر حقیقی است؟ چرا در پس هر رفتنی انتظار برگشتن را داریم؟ آیا باید برگشتن را به طور حتمی در کنار هر رفتنی بپذیریم؟ آیا آمد و رفت فصل ها و روز وشب ، برگشتن را چون یک کهن الگو در ذهن ما ثبت نکرده؟ چرا باید به برگشتن فکر کنم ؟ آیا این خود ما نیست که "برگشتن" رو به خود ما تحمیل می کنه؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 13:16
همیشه حرف خودتو زدی ، هیچ وقت ، قدر داشته هامونو ندونستی ... ما همدیگه رو داشتیم ... شاید نمی تونسیم همیشه پیش هم باشیم اما هر وقت دلمون از زندگی می گرفت، می نشستیم پای حرف دل هم... از آرزوهام و ترسام برات می گفتم...اما تو همیشه فکرت به چیز دیگه ای مشغول بود... گفتم عزیزم هیچ چی برای من با ارزش تر از دوستیمون نیست اما...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 مهرماه سال 1391 01:35
طعم خیس اندوه و اتفاق افتاده یه آه خداحافظ ، یه فاجعه ی ساده خالی شدم از رویا ، حسی منو از من برد یه سایه شبیه من پشت پنجره پژمرد ای معجزه ی خاموش یه حادثه روشن شو یه لحظه ، فقط یه آه ، هم جنس شکفتن شو از روزن این کنج خاکستری پرپر مشغول تماشای ویرون شدن من شو برگرد به برگشتن ، از فاصله دورم کن... یه خاطره با من باش ،...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 مهرماه سال 1391 11:23
دلیل اینکه مردا از هنرمندا خوش شون نمی آد اینه که هنرمندا مرد نیستن. همینه که هنرمندا و زنارو کنار هم نگه داشته متاسفانه.افکاری که مردا در سر داشتن مثل حرمت،منطق،پیشرفت همیشه برای زنان و هنرمندان غریبه بوده.تازه همین اواخر بوده که جنس مذکر به وجود چیزایی مثل ابهام،نسبیت و فراموشی شک کرده خلاصه شک به زرق و برق و...
-
نوستالژیا
شنبه 18 شهریورماه سال 1391 23:25
یه چن شبی هست که دچار نوعی نوستالژیا شدم به سرم زد به یکی دو تا از دوستای قدیمی زنگ بزنم . آدمایی که قبلنا دوستای خوبی بودیم و الان به خاطر گذشت زمان و یه سری حوادث این رابطه ها کم رنگ ، محو و حتی ویران شد. می خواستم بهشون بگم گور بابای گذشته خیلی حرفا هست که بهم نگفتیم خیلی جاها هست که هنوز نرفتیم و اینکه چقدر دلم...
-
برو و در را کلید کن
پنجشنبه 9 شهریورماه سال 1391 11:02
برو در را کلید کن بر آن قفلی بزن از جنس تردید و بگذار این چراغ آرام آرام خاموش شود.
-
نیمه شب در پاریس
چهارشنبه 8 شهریورماه سال 1391 00:51
بعضی وقتا یه فیلمی می بینی زیاد نظرتو جلب نمی کنه اما چند وقت بعدش می فهمی این فیلم تو پوست و گوشتت رسوخ کرده ، تو ذهنت حرکت کرده و به نوعی خودش را در ذهن تو به اتمام رسانده است. فیلم نیمه شب در پاریس از اون فیلماست. اول به نظرم ساده اومد. داستان در مورد نویسنده ی جوانی است که در رویای دهه های آغازین قرن بیستم یعنی...
-
خرسی درون من مرده است.
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1391 22:36
با دستهایم چه کنم ؟ آنگاه که دستانت را در جیب هایت پنهان می کنی و با چشمانم ؟ انگاه که نگاهت را از من می دزدی و با دردهایم، که می پیچند در من چون کلافی سردرگم و با سوالهایی که مدام در سرم زیاد می شود و صدایی که دیگر شبیه جیغ شده خرسی درون غار خفته است از خواب بهار گرمش می شود گاهی پنجه می کشد در من می کوبد مرا بر در و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 00:05
قضاوت زود هنگام اساسا کار درستی نیست. اما بدین معنا هم نیست که می توانیم پرسشهایم را رها کنیم. ذهن همواره به دنبال پاسخی برای آنهاست. انسان های خلاق و پویا قضاوت نمی کنن ، فرار هم نمی کنن بلکه همواره با پرسش های خود مواجه می شوند و راه های نوین را جستجو می کنند.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 مردادماه سال 1391 17:58
می دانی ... همین است ...یک اشتباه ساده تمام علاقه و دلبستگی ما به هم ناشی از احساس و کسالت ما از زندگی است چرا که عشقی وجود ندارد چرا که نمی توانی با انکار آن زندگی کنی چرا که عشقی وجود ندارد فقط اثبات آن وجود دارد
-
من می خوام واسه خودم کار کنم
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1391 11:42
ماس : این که به خودت بگی " من می خوام واسه خودم کار کنم" چون کاری که الان می کنی ، جورج اینه که خودتو اسیر یه نفر دیگه می کنی . ما خودمون برده می شیم. برای این که اونا ازمون خوش شون بیاد. برای این که یه نون برشته کن کوفتی جایزه بگیریم ... برای این که ... برای این که ... هی کی اول رسید اون بالا ... گلن گری...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1391 10:53
میگن پشت هر مرد موفق یه زن موفق وجود داره ، بعضی ها هم هی در مورد صحت و سقمش بحث می کنن اما از نظر من پشت هر مردی ، هر مدل زنی که وجود داشته باشه ، هر دوشون به برن به درک...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 11:18
اونایی که تو آبادان و خرمشهر زندگی می کنند خوب می فهمنند من چی می گم . عراقی ها سالها در همسایگی ما زندگی کردند و بین اونا و همسایه های ایرانی شون خویشی و پیوند زیادی وجود داشت . دختر می دادند و دختر می گرفتند ... اما بعد همه ماها مجبور شدیم علیه هم اسلحه دستشون بگیریم . ما مردم اونا رو کشتیم به تصور اینکه یاران شمران...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 تیرماه سال 1391 18:42
ای کاش می توانستم گاهی کمی ... جبران کنم خودم را
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 خردادماه سال 1391 22:04
باران که ببارد دوباره عاشق خواهم شد
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1391 00:31
فکر کتید تمام حوادثی که در زندگی تان اتفاق می افته یه اتود نمایشی باشه پس تنها کاری که باید بکنید اینه که باهاش مواجه بشید.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1391 00:24
اول از همه قدرت از هر نوع که باشد از هیچ چیز به اندازه ی خنده و تمسخر واهمه ندارد. خنده و تمسخر نشان ذهن بیدار ، تخیل قوی و هوش بسیار است و این همه ضد تعصب و فناتیسم. در تکامل نسل انسان با سه مرحله رو به رو می شویم: انسان کارگر ، انسان متفکر و آخرین مرحله انسان خندان. این انسان را به سختی می شود مهار کرد. دوم این که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 01:12
هر چی سعی می کنم جز این تو کتم نمی ره کسی که نمی تونه روراست باشه ضعیفه
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 01:09
آهای جناب! آهای آدم بزرگا و یا آدمهایی که فکر می کنید خیلی بزرگید ... ما خانم کوچولوها یا اصلا ما آدم کوچیکا ما بچه ها یا هر چی که شماها اسم مونو می زارید به خودمون حق می دم که در برابر سکوت شما و هر کاری که انجام می دید بپرسیم چرا؟ و شجاعت اینو داریم که حتی بگیم افکارتون و اعمالتون چرت و مزخرفه
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1391 23:57
مردان ، زنان را خائن می دانند چرا که به ارزش های آنها وفادار نیستند و زنان مردان را به بی وفایی متهم می کنند چرا که مردان فقط به ارزش های خود وفادارن.