در این پهنه بی آب و علف روح من چون آب جاری خواهد شد
و دشت را از وجود خویش بارور خواهد کرد
و نه دیگر سنگی یارای رو یارویی با اوست
نه تعصب متعصب و نه سفاهت بی خردان و کم عقلان .
دلم روشن است.
دلم چون آب روشن است
و روح من بی هیچ دست نخوردگی باقی خواهد ماند.
و هیچ ماده ای بر آن تسلط پیدا نخواهد کرد
و روزی چون در ختی زندگی را بارور خواهد کرد.
من این گنجینه را برای زمانی ارزشمند باقی خواهم گذاشت.
بگو از شادی بگواز غصه بگو از عشق
بگذار همانگونه که با شعر یگانه می شوم روحم با تو یگانه شود
بگو که هیچ گاه مرا ترک نخواهی کردؤ
بگو چون بارویی محکم از من آنچه در درونم در غلیان است محافظت خواهی کرد
بگو اگر روزی از تو به تنگ آمدم و مایوس و ناامید شدم اشکهایم را پاک خواهی کرد و از من می خواهی
صبور باشم
بگو که عاشقم هستی بگو که بدون من قادر به زندگی نیستی بگو تا فواره های درونم فوران کنند
بگو به رسالت خود و آنچه خداوند در درونم قرار داده آگاهی و همیشه از آن محافطت خواهی کرد
بگو که مانند دیگران چون سنگی بزرگ در برابر آرزوهایم قرار نمی گیری دستم را می گیری و با هم
در آسمانها پرواز می کنیم
بگو از عشق نردبانی خواهم ساخت و از روی آن بالا می رویم و روی بام زندگی به سرزمینمان خیره
می شویم
بگو بگو از شادی بگو از غم بگو از عشق و شعری از کودکی برایم بخوان