مجنون به لحاظ تاریخی کارکتری پیچیده و پرتناقص است که نقش های همپوشاننده ی گوناگونی از قبیل دلقک، بوفون ، لوده ،بلاگردان غیب گو را در بر می گیرد و چون نمادی از ناهمسازی و سردرگمی تکرار می شود.
مجنون بودن با حماقت یکی نیست بلکه بیانی مبهم و دو پهلو و وارونه از تصور عقل و جنون است که در سده های میانه (قرون وسطی) رواج داشت.جنون که آمیخته با چند جریان قدرتمند الهیات آن زمان بود، مجنون بودن را به منزله ی ویژگی بارز بشر می دانست که خود را در تمامی اعمال آدمی بروز می داد.
اگرچه دلقک بازی فرم تقدیس شده ای از جنون محسوب نشده و با فساد و گنهکاری یکسان پنداشته می شود، اما انگاره ی جنون به مثابه ی پادزهر تطهیر کننده ی آدمی از رفتار متظاهرانه ، همچنون درونمایه ای قدرتمند در ادبیات پرورش یافت . از آنجا که انگاره ی جنون به عنوان ابزاری مرسوم برای بیان طبیعت آدمی بود ، می شد آن را به عنوان هویتی نا به روال و متناقص نما جهت نقد اجتماعی و حمله ای هجو آمیز به کار گرفت.
هیچکس مجنون را باور نکرد ... مگر جنون ، که نام از او می گرفت .
سلام
ممنون از این پست تامل و تحسین برانگیز و تحلیل خوب شما .