مدام اشک می ریزد. دست بردار هم نیست. می خواهم خودم را از دست او خلاص کنم دیگر حوصله ی این حرفهای تکراری را ندارم.اصلا حوصله ی هیچ چیزی را ندارم.از زمانی که سعید این آقای یوسفی رو به عنوان کارگردان هنری وارد گروه کرد اعصاب من به هم ریخت طوری با من حرف می زند که گویی با یک تازه کار حرف می زند. از همون اول به کارم گیر داد ، و با لحنی که به مسخره گی می زد از شکل بازی ام انتقاد کرد و از آن زمان دیگر ذوق بازی کردن را ندارم. امروز هم نوبت تمرین من است، کمی زودتر آمدم چون تصمیم گرفته ام حال این کارگردان هنری جدید را بگیرم و به او بگویم نمی توانم بازی کنم.
ادامه این داستان را در سایت والس ادبی بخوانید.
به ایشان بگویید وقتی کارگردانی مثل کیارستمی از آدمهای معمولی به شیوه ای استادانه بازی میگیرد .... تو چرا نمیتوانی از کسی که لااقل با الفبای بازیگری آشناست ، بازی بگیری؟؟؟
دوست عزیزم کارگردانی کار هر کی نیست ... من خود سالها این کار را کردم و خیلیها را دیدم ... اما کارگردان داریم تا کارگردان .