سلام ازدوستانی که اولین داستان مرا خواندند و پیام خود را گذاشتند ممنونم اما متاسفانه احساس کردم که خوانندگان نتوانستن پیام داستان مرا کامل دریابند که این اشکال از ضعف داستان و نویسندگی من است برای همین این مقدمه ای را در اینجا می آورم
وقتی انسان درهای تفکر و اندیشه را بر روی خود می بندد و زنجیر تعصب را به پای خود می نهد به دام آرزوهای پیش پا افتاده و بی ارزش می افتد . در جایی از زبان یک اندیشمند خواندم وقتی که زندگی انسان سمفونی یکنواختی از نتوانستن ها بشود ، انسان کم کم به خواب می رود و به جای زیستن با واقعیت خود را با رویاهای شیرین دل خوش می کند و باغ آرزوهایش را در عالم پندار و خیال بنا میکند.
سلام ندا جان مطالب شما را خواندم بسیار زیبا و معقول می نویسید.از اینکه افکار روشن و بلندی دارید بسیار خورسندم.برای شما لحظات شاد و موفقی را آرزو می کنم.