فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

خوشبختی ...

کسی که بر خود و زندگی خود مسلط است، می تواند واقعا بخشنده وبزرگوار باشد و به راستی چیزی به دیگران بدهد. مردی را می شناختم که زنش را دوست نداشت و از این امر رنج می برد، تا آن که روزی تصمیم گرفت، از راه ترحم زندگی خود را وقف همسرش کند. اما از آن روز زندگی زن بیچاره که تا آن زمان باری تحمل پذیر بود ، مبدل به جهنم واقعی شد. متوجه هستید که فداکاری و از خودگذشتگی مرد تمام و کمال بود.

امروزه مردانی از این دست هستند که زندگی خود را وقف بشریتی می کنند که چندان دوستش ندارند. این عاشقان عبوس ، ازدواجشان برای روزهای تیره زندگی است نه روزها ی آفتابی . پس با تعجب می بینیم جهان چهره ی خوشایندی ندارد و مشکل است که بتوان در آن خوشبختی خود را اعلام کرد، دریغا به خصوص اگر کسی نویسنده باشد.


آلبر کامو در کتاب تعهد اهل قلم ترجمه مصطفی رحیمی

برگرفته از کتاب الفبای تئاتر نازنین دادوار نشر افراز

یه سایه شبیه من پشت پنجره پژمرد

طعم خیس اندوه و اتفاق افتاده
یه آه خداحافظ ، یه فاجعه ی ساده
خالی شدم از رویا ، حسی من و از من برد
یه سایه شبیه من پشت پنجره پژمرد


ای معجزه ی خاموش ، یه حادثه روشن شو

یه لحظه ، فقط یه آه ، هم جنس شکفتن شو
از روزن این کنج خاکستری پرپر
مشغول تماشای ویرون شدن من شو

گاهی خودمان را متقاعد کنیم که آگاهانه اشتباه کنیم

صدای زنگ ساعت مقرر را گوشزد می کرد. خوابم می آمد نمی توانستم چشمانم را باز کنم در جایی کسی منتظرم بود ، سرم را بلند کردم با خودم گفتم می توانم نروم و بعد بهانه ای بیاورم.دوباره سرم را روی بالشت گذاشتم ، از خودم می پرسم چقدر اهمیت دارد که او منتظر من است او همیشه  منتظر من است. اما دلیل بی تفاوتی من به انتظار او چیست. فقط همین که او همیشه منتظرم می ماند و اگر یک ساعت دیگر بروم اون هنوزم منتظر من است؟ به این دلیل که از او مطمئن شده ام. آیا این بدان معنی نیست که همیشه دیگران نسبت به وجود من بی تفاوت بوده اند؟  آیا بدین معنی نیست که همیشه نادیده گرفته شده ام و کنارم گذاشته اند؟ آیا این همان چیزی نیست که از زندگی ام گرفته ام و اینک دارم آن را تحویل کسی دیگر می دهم؟

من و ناامیدهایم ...

 امروز فکرم خیلی مشغول بود ، به دوستانم فکر می کردم به اونایی که درکم کردن و هنوز کنارم هستن و اونایی که ترکم کردن و رفتن. من آدم سابق نیستم واینو خوب می دونم.ادمایی که سالهاست منو می شناسن خوب می فهمن دارم در مورد چی حرف می زنم. به این فکر می کردم من گاهی اینقدر عجول بودم که خیلی زود از بعضی دوستانم ناامید شدم و اونا رو کنار گذاشتم.چون تحمل نداشتم ببینم روزگار اونا رو این همه دگرگون کرده یا هر چی که بشه اسمشو گذاشت...  خودم رو با دوستانم مقایسه می کردم ... 

اگر بروی

اگر تو بروی که می دانم روزی می روی

دیگر هیچ چیز در دنیا که بتوانم به آن اعتماد کنم برایم نخواهد ماند

جز اتاق خالی و فضایی پر از خلاء

بسان نگاه پوچی که در رخساره ات می بینم

آه ! من سایه ات می شدم اگر می دانستم این، مرا در کنار تو نگه می دارد !!!



If you go away, as I know you must
There'll be nothing left in this world to trust
Just an empty room, full of empty space
Like the empty look I see on your face
Oh, I'd have been the shadow of your shadow
If it might have kept me by your side