فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

فروردینی ها

نوشته های یه آدم سر به هوا

گفتنی ها کم نیست

دیشب فیلم نمایشی رو دیدم به نام نظمیه زنان . نمایش خیلی خوبی بود چه از لحاظ متن و چه از لحاظ اجرا. داستان در مشهد می گذشت در دوران رضا خان و کشف حجاب

مرد به عنوان رئیس شهربانی مشهد ارتقاء پیدا کرده بود. خانواده اش با دعا و صلوات ، شوق و شور فراوان لباسهایش را اتو کردند و او راهی کارش شد. اما چه در انتظار او بود. فرمان کشف حجاب صادر شده بود و او مجبور به اجرایش بود. زنش از خانواده ای پایبند به اصول بود و در جریان مسجد گوهرشاد کشته شد و خود نیز مجبور به خودکشی شد.

دیدن این کار داغ دل هر کسی رو تازه می کرد. این داستان زندگی ماست ، زندگی هر روزه ، سادترین شکلش هنگامی که ساعتها در پشت میز برای کنکور درس خواندیم، کمرمان خم برداشت ،چه شبها که از استرس کنکور نخوابیدیم، پدرهایمان با زحمت بسیار هزینه کتابها و کلاس ها آزمون های آزمایشی رو متحمل شدند مادرهایمان در نماز هر شبشان مارا دعا کردند ، در دانشگاه قبول شدیم ، خاتواده مهمانی ها گرفتند و چه شادی ها که نکردند ... اما در دانشگاها چه چیزی انتظار فرزندانشان را می کشید...از طعنه و کنایه تا توهین و شلیک گلوله ... به چه جرمی؟

یادم می آید با چند تا از دوستان تو یه رستوران سنتی تو تجریش نشسته بودیم یه گروه دانشجو تقریبا حدود پانزده نفر بودند (آخه همه مثه ما هنری ها نیستن که سر و ضعشون  شبیه به آدما نیست) اومدند رستوران و دونگی غذا سفارش دادند. تحت کناری ما دو سه تا پسر و دختر شونزده هفده ساله نشسته بودند از اون مرفه های بی درد که برای کار و پیشرفتشون نیازی به درس و دانشگاه نداشتند.از اون دسته ادمایی همه چیز رو با پول می خرند و می خورند و تا بابای دلالشونو دارند درد هیچ چیزی رو نمی کشند. اون سه تا عوضی شروع کردند به مسخره کردن این دانشجوها که خدا می داند هزینه ارزان ترین غذای رستوران هزینه یک هفته غذای دانشگاست.

سبب این همه تباهی چیست ؟ واقعا ما داریم به کجا می ریم؟

شرفتمندانه بمیریم یا مذبوحانه برای این زندگی بجنگیم؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد