همیشه دچار به نوعی مرض ایده آل نگری بوده ام چیزی که همیشه سعی کرده ام از آن فاصله بگیرم و سعی کرده ام نگاه واقع بینانه و نه بدبینانه به زندگی داشته باشم ، اما گاهی وقتی برای مدتی همه چیز به روال پیش می رود باز این نگاه ایده ال نگری به سراغم می اید و دچار فراموشی می شوم و زندگی و آنچه در آن هست را فراموش می کنم. گویی می خواهم همیشه چیزی خارج از زندگی باشم و انگاه زندگی در برابر دیدگان می ایستد و می گوید قرار مان این نبود ، قرارمان این بود مرا همانطور که هستم بپذیری و چیزی خارج آنچه رو به رویت هست نیست. زندگی در آنچه که هست تردیدی نمی کند در حالیکه من مدام به انچه که هست شک می کنم و شاید درسی را که باید در زندگی بگیریم همین است که در برابر انچه که می بینی و هست تردید نکن.